خترم رزا 18 ماهشه. دیروز صبح واکسنش رو زدم دیشب تب داداشت و رو پاهای مامانم بود و من با دستمال مرطوب داشتم دستاش رو خنک می کردم که دستم و گرفت و چشاش و باز کرد و بهم گفت نمنون یعنی ممنون. دلم هوری ریخت. خیلی مهربونه. کاملا احساس می کنه من نگرانشم .نصف شب که تب داشت همش از خواب می پرید یه دفعش رو که من خوابم برده بود بیدار شدم و خیلی ترسیدم نشست و بهم گفت نترس نترس بعد خوابید
*چه اسارت بی افتخاری است ، در بند حرف این و آن بودن*
ژان پل سارتر