2737
2739
عنوان

زندگی رو رمزگشایی کن

1070 بازدید | 700 پست
می خوام از گذشته ها بنویسم. از روزگار و ورق تقدیرش که این شد حال و روز من. داستان زندگی من، گاهی مثل قصه ها میشه، مزخرف، دردناک، عاشقانه، زیبا، غیرقابل درک، دیوانه کننده یا ... هر چقدر دوست دارید می تونید بهم فحش بدید. هر چقدر دوست دارید می تونید قضاوتم کنید. ناراحت نمیشم، خودم میدونم اشتباهات زیادی کردم، اشتباهات بزرگ و زیادی که دارم تاوانشونو پس میدم. همین که یک نفر، اشتباهات منو تکرار نکنه و از زندگی من عبرت بگیره، برای من کافیه.
خداوندا، اگر روزی بشر گردی، ز حال بندگانت با خبر گردی‌، پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت، از این بدعت، ازین بودن ... (کفرنامه کارو)
به قول هدایت زندگی من به نظرم همانقدر غیر طبیعی, نامعلوم و باورنکردنی میامد که نقش روی قلمدانی که با آن مشغول نوشتن هستم گویا یکنفر نقاش مجنون وسواسی روی جلد این قلمدان را کشیده اغلب باین نقش که نگاه میکنم مثل این است که به نظرم آشنا بیاید،شاید برای همین نقش است ... شاید همین نقش مرا وادار به نوشتن میکندمی خواهم سرتاسر زندگی خودم را مانند خوشه ی انگور در دستم بفشارم و عصاره ی آنرا ، نه ، شراب آنرا ، قطره قطره در گلوی خشک سایه ام مثل آب تربت بچکانم. فقط میخواهم پیش از آنکه بروم دردهائی که مرا خرده خرده یا سعله گوشه ی این اطاق خورده است روی کاغذ بیاورم، چون به این وسیله بهتر می توانم افکار خودم را مرتب و منظم بکنم. آنچه که زندگی بوده است از دست داده ام، گذاشتم و خواستم از دستم برود و بعد از آنکه من رفتم، به درک میخواهد کسی کاغذ پاره های مرا بخواند ، میخواهد هفتاد سال سیاه هم نخواند. من فقط برای این احتیاج به نوشتن که عجالتاً برایم ضروری شده است، می نویسم .من محتاجم ، بیش از پیش محتاجم که افکار خودم را به موجود خیالی خودم ، به سایه ی خودم ارتباط بدهم ، این سایه ی شومی که جلوی روشنائی پیه سوز روی دیوار خم شده و مثل این است که آنچه که می نویسم به دقت میخواند و می بلعد ، این سایه حتماً بهتر از من میفهمد !‌ فقط با سایه ی خودم خوب میتوانم حرف بزنم ، اوست که مرا وادار به حرف زدن می کند ، فقط او میتواند مرا بشناسد ، او حتماً می فهمد ...
خداوندا، اگر روزی بشر گردی، ز حال بندگانت با خبر گردی‌، پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت، از این بدعت، ازین بودن ... (کفرنامه کارو)
سال ۱۳۶۷ تو یکی از استان های ایران بدنیا اومدم، یه برادر داشتم که ازم بزرگتر بود و یکی که ۲ سال بعد از من بدنیا اومد. ما با خانواده ی پدریمون زندگی می کردیم. خانواده ی پدری من، خانواده ی خشک مذهبی بودند، یادمه از همون دوران کودکی مجبورم میکردند که مقنعه و چادر داشته باشم، قران حفظ کنم، هر روز برام از بهشت و جهنم و کارهای خوب و بد و ... می گفتند. همیشه بر این عقیده بودند که پسر بهتر از دختره و همیشه چیزهایی که حق مسلم برادرانم بود، ارزوی محالی برای من بود. پدرم عاشق پسرهاش بود، همیشه همه جور امکاناتی رو برای اونها فراهم می کرد که کمترین کمبودی رو تو زندگیشون حس نکنند.
خداوندا، اگر روزی بشر گردی، ز حال بندگانت با خبر گردی‌، پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت، از این بدعت، ازین بودن ... (کفرنامه کارو)

بچه ها باورتون میشه!!!

دیروز جاریمو بعد مدت ها دیدم انقدر لاغر شده بود از خواهر شوهرم پرسیدم چطور انقدر لاغر شده، بهم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم گرفته، من که از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم لینکشو میزارم شمام شروع کنید تا الان که راضی بودم.

همیشه دلم میخواست اونقدر که به اونها بها میدن و دوستشون دارن و محبت می کنن، به منم بها می دادن و محبت می کردن. تو ۵ ۶ سالگی برادربزرگم اذیتم می کرد، اون موقع ها متوجه نبودم ولی الان میفهمم که به نحوی ازار جنسی بوده ! وقتی مجبورم می کرد خیلی کارهارو انجام بدم، وقتی منو دستمالی می کرد. یه بار که مامان و بابام متوجه شدن، حق رو دادن به برادرم، منو بیشتر تو خونه حبس می کردن یا زمان هایی که برادرام میاومدن خونه، منو می فرستادن خونه ی مادربزرگم. جالبه که منو مقصر می دونستند و هیچوقت هیچکس منو حمایت نمی کرد.
خداوندا، اگر روزی بشر گردی، ز حال بندگانت با خبر گردی‌، پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت، از این بدعت، ازین بودن ... (کفرنامه کارو)
2731
مادرم یه زن خونه دار بود، یه زن مطیع، یه زن حرف گوش کن که حتی بدون اجازه ی پدرم خونه ی مادرش نمی رفت. گاهی فکر میکنم که مادرم برادرهام رو بیشتر از من دوست داشت، چرا که نظر پدرم اینجوری بود. خانواده ی پدریم هم تا می تونستن من و بخصوص مادرم رو اذیت می کردند، هر روز یک سوسه و توطئه ی جدید، هر شب تنش،‌ هر شب دعوا و هر شب کتک ... هر روز مامان بزرگم به نحوی پدرمو تحریک می کرد و می انداخت به جون مادرم. مادرم خیلی مظلوم بود، خیلی، پدرم حتی نمی ذاشت که با خانواده اش در ارتباط باشه.
خداوندا، اگر روزی بشر گردی، ز حال بندگانت با خبر گردی‌، پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت، از این بدعت، ازین بودن ... (کفرنامه کارو)
یادمه اون زمانها کلا به خانمها بها نمی دادن !!! خیلی از مردها زنهاشون رو گوسفند یا بره خطاب می کردن و می گفتن بره مون داره میاد !!! یه بار یه اقایی اومده بود خونه ی مامان بزرگم و بعدم گفت بره مونم داره میاد، من همه اش منتظر بودم که یه بره بیاد تو خونه ولی همسرش وارد شد !!! خیلی عجیب و دردناک بود، خیلی
خداوندا، اگر روزی بشر گردی، ز حال بندگانت با خبر گردی‌، پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت، از این بدعت، ازین بودن ... (کفرنامه کارو)
2738
درس خوندن خانمهام خیلی سخت بود، چون ما تو یه روستا زندگی می کردیم با امکانات خیلی کم، البته الان شهر شده !!! ولی همچنان با امکانات نه چندان زیاد چون ایران، یعنی تهران کلاس ها اکثرا ادغام بود با بچه های دوم و سوم و چهارم و پنجم
خداوندا، اگر روزی بشر گردی، ز حال بندگانت با خبر گردی‌، پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت، از این بدعت، ازین بودن ... (کفرنامه کارو)
یه استان غربی ایران، دقیقا لب مرز عراق
خداوندا، اگر روزی بشر گردی، ز حال بندگانت با خبر گردی‌، پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت، از این بدعت، ازین بودن ... (کفرنامه کارو)
بعد از مدتی مادرم بیمار شد، پدرم نمی ذاشت خانواده ی مادریم بیان کمک، خانواده ی خودش هم کمترین کمکی نمی کردن، در واقع هیچکس تو هیچ کاری کمکم نمی کرد و من دست تنها باید هم خونه رو تمیز می کردم، هم به مادرم می رسیدم، هم درس می خوندم،هم تا حدی که می تونستم غذا درست کنم و به کارای خونه برسم. پدرم هر روز بابت غذاهایی که با بدبختی درست می کردم ایراد می گرفت، ساعتها لباسهاشو تو اون سرما چنگ می زدم و می شستم ولی اخرش یه بهونه پیدا می کرد تا دعوام کنه و به باد کتکم بگیره. بیماری مادرم هر روز بدتر میشد، وقتی ۱۳ سالم بود مادرم فوت شد. بعد ها که عاقل تر شدم متوجه شدم که سرطان مادرم قابل درمان بود و این نهایت نامردی پدرم و خانواده اش بود که کمترین هزینه ای برای درمان مادرم نکردند، پدرم حتی نذاشت خانواده ی مادریم کمکی کنند و به داد مادر بیچاره ام برسند و ببرنش دکتر.
خداوندا، اگر روزی بشر گردی، ز حال بندگانت با خبر گردی‌، پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت، از این بدعت، ازین بودن ... (کفرنامه کارو)
چه داستان غم انگیزی دوستم یه خورده شبیه زندگی منه البته با یه تفاوتهایی درک میکنمت عزیزم
از درویشی پرسیدم روی نگین انگشترم چه حک کنم که وقتی شاد شدم به آن بنگرم و وقتی غمگین شدم به آن نظر کنم؟ گفت حک کن میگذرد
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
داغ ترین های تاپیک های امروز