2733
2734
خاطره زایمان من
اول اینو بگم که بخاطر انقباضای رحمی تو هفته31 بارداری،4 شب بستری شدم.بعد مرخصی گفتن تا هفته36استراحت کامل باشم.خیییلی ناراحت بودم ک با این همه استراحت و تنبلی اجباری حتما زایمان سختی خواهم داشت😢😢😢هفته36 رفتم پیش مامای همراهم برا ویزیت.ماما گفت ک بچه حسابی بالاست و اون چهل روز بخور و بخواب کار خوشو کرده. باید کمک کنی بیاد پایین تر.بهشون گفتم ک خیلی نا امیدم ک میتونم طبیعی زایمان کنم یا ن.خیلی بهم روحیه دادن و تمرینای زایمان طبیعی رو بهم آموزش دادن.همینطور کارایی ک باعث میشه زایمان جلوتر بیفته و دیررس نشه رو کامل توضیح دادن.از مطب ک برگشتیم دیگه پیاده روی های سه نفری من و نی نی و همسرم شروع شد👪هر روز 4 تا بیست دقیقه پیاده میرفتیم.بعدش هم دوش آب گرم.بجز پیاده روی ی سری تمرین هم تو خونه یادم دادن ک انصافا تا جایی ک توان داشتم انجامشون دادم.ینی تو خونه اصن حالت نشسته نداشتم.انقد ورزش میکردم ک از خستگی بعدش فقط دراز میکشیدم.خلاصه کارم شده بود ورزش و ورزش و ورزش....
هفته 39 بودم ک وقتی رفتم دسشویی ی لکه صورتی رو لباس زیرم دیدم.ی لحظه ترسیدم.ولی بعد یادم افتاد ک ماما گفته بود نشانه خوبی برا زایمانه😊خوشحال شدم و باهاشون تماس گرفتم.شرایطمو پرسیدن و گفتن ساعت4 ک میان مطب برم برا معاینه.وقتی رسیدیم منشی تنها بود و دکتر هنوز نیومده بود.رفتم دسشویی،موقع بلند شدن احساس کردم ک لباسم یهو خیس شد.بلللله کیسه آبم بود ک پاره شد.زودی ب مامان گفتم ک بره پوشک بخره.منشی هم با دکتر تماس گرف.دکتر گف منتظرشون نمونیم و بریم بیمارستان.
اورژانس معاینه شدم و گفتم ب زور یک انگشت باز شده دهانه رحمت.لباسامو عوض کردمو با خوشحالی بهمراه همسرم رفتیم بلوک زایمان.مامانم هم ب دکترم خبر داد.تو راه از همسرم میپرسیدم ک دوس داری چ دعایی برات بکنم.با خوشحالی و ی کوچولو استرس خداحافظی کردیم از هم.رو تختم دراز کشیدم ک پرستار آنژیوکت وصل کنه.ساعت6/30عصر بود.سرم هم بهم وصل کرد و رفت.ی کم بعد دوتا دانشجو مامایی اومدن و اجازه خواستن معاینم کنن منم با کمال میل گفتم راحت باشید.یهو استادشون اومد و گفت این مریض مامای همراه دارن معاینه نکنیدشون.ساعت7/15بود ک مامای عزیز و مهربونم اومد.کلی تشویقم کرد ک کارایی رو ک سپردم بهت رو خوب انجام دادی ک 8روز جلوتر اومدی برا زایمان.مامای بیمارستان بهم گفت اگه با مامای خودم همراهی کنم خیلی خوب زایمان میکنم.اول معاینه کرد و گفت دو انگشت باز شده.بعد وایساد جلو من و شروع کردیم دوتایی ورزش کردن و تنفس همزمان با اون.دردام تازه تازه داش شروع میشد.وقتایی ک درد داشتم هم خودش میومد کمکم میکرد تا ی مدل دیگه ورزش کنم.ساعت7/45بود ک ماما گفتن برام ملافه تمیز بیارن تا برم دوش بگیرم.داخل اتاق دسشویی و دوش حمام بود.مامای عزیزم لباسامو نگه داشت برام و بهم گفت ک زیر اب چجوری ورزش کنم و وقت درد چیکار کنم.خودش هم در رو نیمه باز گذاشت تا راحت باشم.حدود 15 دقه بعد ملافه اورد و کمک کرد لباسم رو پوشیدم.بعد برام توپ ایروبیک اورد و نشوند رو توپ و تمرینایی ک از قبل بهم یاد داده بود رو انجام دادیم.تا اون موقع اصن خبر از داد زدن و بیتابی نبود.فقط تمرینای تنفسی میکردیم.رو توپ ک بودم بین دردا میگفتم میشه ی کم برم رو تخت بخوابم،خیلی خوابم میاد.ماما گفت ک این حرفت ک میگی خوابم میاد یعنی دهانه رحمت 5سانتی باز شده،اکثر خانما اینطورین.برو بخواب معاینه کنم.حدسش درست بود 5 سانت باز شده بود.خیلی خوشحال شدم ک انقد زود جلو رفتم.کم کم دردام زیاد و زیادتر میشدن.وقت دردا همه تلاشم رو میکردم تا با حضور قلب دعا کنم ک تا حدود


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

زیادی موفق شدم خداروشکر.سوره انشقاق هم مدام میخوندم.دیدم ک ماما هم زیر لب زمزمه هایی میکنه.دردام اروم شد ازش پرسیدم گفت برات حمد میخونم.خیلی بهم روحیه میداد این کارش.وقت دردا دیگه یکی درمیون میتونستم روتوپ حرکت کنم و ماما فقط حرکتم میداد.برام کیسه ابگرم اورد و کمرم رو ماساژ میداد.خییییلی باهام مهربووووون بود و مدام با زبون خوش و دلسوزانه بهم میگفت چکار کنم ک دردام رو تحمل کنم.بین دردا خیلی آروم و راحت بود بدنم.مامای بیمارستان وقت بستری شدن بهم گفته بود ک اگه با مامای خودم همکاری کنم تا ساعت12 شب زایمان میکنم.ب ساعت اتاق نگاه کردم ک تازه8/15شب بود و خیلی نا امید شدم.دیگه دردام واقعا زیاد شده بودن و فقط رو تخت نشسته بودم و دست ماما رو محکم فشار میدادم.فاصله بین دردا ماما بهم خرما و آبمیوه میداد.دیگه فرصت نبود حرف بزنیم.دردام بیشتر و بیشتر میشد و منم مدام میپرسیدم کی تموم میشه...مامای همراهم گفت بخواب تا نوار قلب بچه رو بگیرم.با کمک مامای بیمارستان منو میخوابوندن.نمیتونستم ثابت دراز بکشم و از درد بخودم میپیچیدم.فک کنم اون موقع بود ک یکی دو بار وای وای هم گفتم😅
دوباره گفتم وای استخوناااام.....این بار ماما گفت بذار ببینم شاید فول شده باشی.فک کردم داره روحیه میده الکی.ب زور خوابیدم برا معاینه.یهو با خوشحالی ی جیغ کوچولو زد و گفت وااااای اینجارو.... فول شدی عزیزم.....بعد گفت چجوری باید زور بزنم.از صدای پرهیجان مامای همراهم،5،6تا دکتر و ماما ریختن اتاق و با تعحب میگفتن چ زود فول شده😮😮😮دیگه تقریبا دردام تموم شده بود.فشار سر بچه باعث شده بود ناحیه واژنم کمی بی حس بشه.همه با خوشحالی تشویقم میکردن.راهنماییم میکردن ک چجوری زور بدم.ک خداروشکر بعد بار اول فهنیدم باید چیکار کنم.یهو ماما گفت وااایییی خدااااا چ موهای مشکی ای داره دخترمون.....ماما گفت سرش معلوم شده.دو سه تا زور دیگه بزنی میبریمت تخت زایمان.منم ک خوشحااااال شده بودم حسابی همکاری کردم.دردام ک قطع شدن زیر بغلام رو گرفتن و گفتن بهتره پیاده بیای اتاق زایمان.رفتیم اتاق زایمان.خوابیدم رو تخت و با ی دستم مامای خودمو گرفته بودم و با دست دیگه مامای بیمارستان.بعد چنتا زور دادن تقریبا ساعت 9/25بود ک احساس کردم ی چیزی لیز خورد و اومد بیرون،بعدشم صدای گریه قشنگ دخترم رو برای اولین بار شنیدم.همه خوشحال بودن و بهم تبریک گفتن.مامایی ک دخترمو گرفت خودش باردار بود.دخترمو گذاشتن رو سینم ک فورا آروم شد.بهم گفتم باهاش حرف بزنم.منم فقط قربون صدقش میرفتم و میگفتم چقد شبیه بابایی شدی خوشگلم😚😚😚خیلی حالم خووووب بود.انگار تو آسمونا بودم.از ذوق زدگیم اشک میریختم و دست مامای همراهم رو میبوسیدم😙باورم نمیشد ازلحظه بستری شدن تا زایمان کمتر از 3 ساعت شده بود ک بعد از لطف خدا بخاطر راهنماییا و کلاسای پربار مامای خوبم بود. واقعا بعد از خاطره ازدواجم،بهتریییین لحظه زندگیم بود.زایمان طبیعی واقعا یک معجزه هست و ماما هم یک فرشته ک خلیفه خدا برای اولین بار تو دستای پرمحبت اون نفس کشیدنو تجربه میکنه.امیدوارم همه خانمای باردار ک امکان زایمان طبیعی رو دارن این لحظه ی ناب رو از خودشون دریغ نکنن
2728
2738
عزیزم خییلی زیبا بود زنده باشه نی نی خوشگلت ... چقدرم مامای عزیزت واقعا عزیز بود
میلیاردها انسان در جهان متولد شده اند ولی هیچ یک اثر انگشت مشابه ندارند.. " اثر انگشت تو امضای خداوند است "که اتفاقی به دنیا نیامده ای و دعوت شده ای ..تو منحصر به فردی ، مشابه یا بدل نداری .تو اصل اصل هستی و تکرار نشدنی ..وقتی منتخب بودن ومنحصر به فرد بودنت را یاد آوری کنی ،دیگر خودت را با هیچ کس مقایسه نمیکنی و احساس حقارت یا برتری که حاصل مقایسه کردن است از وجود تو محو خواهد شد ..
وای انقدر شیرین تعریف کردی منی که وحشت داشتم از زایمان طبیعی یکم اروم شدم
رَبِّ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ ذُرِّیَّةً طَیِّبَةً إنَّکَ سَمیعُ الدُّعاءِ رَبِّ لا تَذَرْنی فَرْداً وَ أنْتَ خَیْرُ الْوارِثینَ
خیلییی قشنگ بود عزیزم خدا دخترتو برات نگه داره
خدایا ممنونم بهم بچه های سالم دادی خدای خوبم مرسی که مث همیشه چشمتو رو تمامممم بدی هام بستی و خواستمو برآورده کردی...من دیگه فقط مامان پریا نیستم من الان مامان پریا و علی هستم❤❤❤
وااای خیلی قشنگ نوشتی منم اشک تو چشام جمع شد عزیزم ایشالا خدا دختر نازتو برات حفظ کنه
اهل کجا بودنت مهم نیست.....اهل وبجا بودنت مهم است....منطقه زندگیت مهم نیست....منطق زندگیت مهم است...
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
داغ ترین های تاپیک های امروز