خاطره زایمان من
اول اینو بگم که بخاطر انقباضای رحمی تو هفته31 بارداری،4 شب بستری شدم.بعد مرخصی گفتن تا هفته36استراحت کامل باشم.خیییلی ناراحت بودم ک با این همه استراحت و تنبلی اجباری حتما زایمان سختی خواهم داشت😢😢😢هفته36 رفتم پیش مامای همراهم برا ویزیت.ماما گفت ک بچه حسابی بالاست و اون چهل روز بخور و بخواب کار خوشو کرده. باید کمک کنی بیاد پایین تر.بهشون گفتم ک خیلی نا امیدم ک میتونم طبیعی زایمان کنم یا ن.خیلی بهم روحیه دادن و تمرینای زایمان طبیعی رو بهم آموزش دادن.همینطور کارایی ک باعث میشه زایمان جلوتر بیفته و دیررس نشه رو کامل توضیح دادن.از مطب ک برگشتیم دیگه پیاده روی های سه نفری من و نی نی و همسرم شروع شد👪هر روز 4 تا بیست دقیقه پیاده میرفتیم.بعدش هم دوش آب گرم.بجز پیاده روی ی سری تمرین هم تو خونه یادم دادن ک انصافا تا جایی ک توان داشتم انجامشون دادم.ینی تو خونه اصن حالت نشسته نداشتم.انقد ورزش میکردم ک از خستگی بعدش فقط دراز میکشیدم.خلاصه کارم شده بود ورزش و ورزش و ورزش....
هفته 39 بودم ک وقتی رفتم دسشویی ی لکه صورتی رو لباس زیرم دیدم.ی لحظه ترسیدم.ولی بعد یادم افتاد ک ماما گفته بود نشانه خوبی برا زایمانه😊خوشحال شدم و باهاشون تماس گرفتم.شرایطمو پرسیدن و گفتن ساعت4 ک میان مطب برم برا معاینه.وقتی رسیدیم منشی تنها بود و دکتر هنوز نیومده بود.رفتم دسشویی،موقع بلند شدن احساس کردم ک لباسم یهو خیس شد.بلللله کیسه آبم بود ک پاره شد.زودی ب مامان گفتم ک بره پوشک بخره.منشی هم با دکتر تماس گرف.دکتر گف منتظرشون نمونیم و بریم بیمارستان.
اورژانس معاینه شدم و گفتم ب زور یک انگشت باز شده دهانه رحمت.لباسامو عوض کردمو با خوشحالی بهمراه همسرم رفتیم بلوک زایمان.مامانم هم ب دکترم خبر داد.تو راه از همسرم میپرسیدم ک دوس داری چ دعایی برات بکنم.با خوشحالی و ی کوچولو استرس خداحافظی کردیم از هم.رو تختم دراز کشیدم ک پرستار آنژیوکت وصل کنه.ساعت6/30عصر بود.سرم هم بهم وصل کرد و رفت.ی کم بعد دوتا دانشجو مامایی اومدن و اجازه خواستن معاینم کنن منم با کمال میل گفتم راحت باشید.یهو استادشون اومد و گفت این مریض مامای همراه دارن معاینه نکنیدشون.ساعت7/15بود ک مامای عزیز و مهربونم اومد.کلی تشویقم کرد ک کارایی رو ک سپردم بهت رو خوب انجام دادی ک 8روز جلوتر اومدی برا زایمان.مامای بیمارستان بهم گفت اگه با مامای خودم همراهی کنم خیلی خوب زایمان میکنم.اول معاینه کرد و گفت دو انگشت باز شده.بعد وایساد جلو من و شروع کردیم دوتایی ورزش کردن و تنفس همزمان با اون.دردام تازه تازه داش شروع میشد.وقتایی ک درد داشتم هم خودش میومد کمکم میکرد تا ی مدل دیگه ورزش کنم.ساعت7/45بود ک ماما گفتن برام ملافه تمیز بیارن تا برم دوش بگیرم.داخل اتاق دسشویی و دوش حمام بود.مامای عزیزم لباسامو نگه داشت برام و بهم گفت ک زیر اب چجوری ورزش کنم و وقت درد چیکار کنم.خودش هم در رو نیمه باز گذاشت تا راحت باشم.حدود 15 دقه بعد ملافه اورد و کمک کرد لباسم رو پوشیدم.بعد برام توپ ایروبیک اورد و نشوند رو توپ و تمرینایی ک از قبل بهم یاد داده بود رو انجام دادیم.تا اون موقع اصن خبر از داد زدن و بیتابی نبود.فقط تمرینای تنفسی میکردیم.رو توپ ک بودم بین دردا میگفتم میشه ی کم برم رو تخت بخوابم،خیلی خوابم میاد.ماما گفت ک این حرفت ک میگی خوابم میاد یعنی دهانه رحمت 5سانتی باز شده،اکثر خانما اینطورین.برو بخواب معاینه کنم.حدسش درست بود 5 سانت باز شده بود.خیلی خوشحال شدم ک انقد زود جلو رفتم.کم کم دردام زیاد و زیادتر میشدن.وقت دردا همه تلاشم رو میکردم تا با حضور قلب دعا کنم ک تا حدود