ما نزدیک چهار سال از زندگیمون میگذره ولی خیلی خیلی زیاد مشکل داشتیم. دعواهای وحشتناک، متأسفانه دست بلند کردن روی هم، هم همسرم روی من متأسفانه و هم من متأسفانه... خانواده ها بارها در جریان تنش های وحشتناک ما قرار گرفتن و متأسفانه دو بار برای تموم کردن توافقی دادگاه رفتیم...
خانومای عزیز، خواهشا نپرسید دلایل شکستن این همه همه حرمت و بوجود اومدن اینهمه مشکل رو، چون تعریفش و توضیحش توانی میخواد که از ناتوانی و حال روحی و افسردگی من برنمیاد.
هر دومون آسیب های جسمی و روحی زیادی تو این مشکلات خوردیم. من بیشتر البته. شاید بدلیل حساستر بودن روحیه.
ولی دیگه به جایی رسیدم که میبینم از همه چیز عقب موندیم. نه تونستیم و شد که تموم کنیم و نه خواستیم که اساسی مشکلاتمونو حل کنیم. چند بار هم مشاور و روانشناس رفتیم ولی بیفایده بود و نیمه تموم موند.
به جایی رسیدم که میخوام بالاخره بلند شم از جام ، سر پا شم و سعی کنم تکونی بدم به این همه خمودی و افسردگی و کساد عاشقی...
خواستم نظرتون رو در مورد نوشته م بدونم. خوشحال و ممنون میشم نظرتون رو بگید..