2733
2739
عنوان

خاطره زایمان طبیعی من

22807 بازدید | 172 پست
قلم خوبی ندارم نوشتم تا یادم بمونه پسرم الان ده ماهشه و تازه وقت کردم بنویسم آمادس فقط کپی کنم اینجا صبور باشید دوستای عزیزم

تبریک

1
5
10
15
20
25
30
35
40
ی هفته آخر کهیر بارداری زده بودم،دست و پا و شکمم  داغون بود و جزیره جزیره قرمز،خارش خیلی بدی داشت،روز کنترل میکردم و نمیخاروندم اما موقع خواب با خاروندن،زخم میشدم ناجور مدتی بود خاطرات زایمان بچه ها رو میخوندم که از تجربه ها استفاده کنم و واقعا هم کمک کرد،البته کلاس آمادگی زایمان طبیعی هم میرفتم جالبه که جز دو یا سه تا خاطره که پاره شدن کیسه آب رو شروع زایمان میگفتن،بقیه رو نخوندم و فقط درد معمولی شروع میشد رو همزاد پنداری میکردم چون فکر میکردم ارثی هستش غافل از اینکه خودم اولین نفر توی فامیل بودم تو این قضیه😅 ۳۷ هفته رفتم دکتر و گفت لگنت خوبه و ۲ سانت هم باز بود یک هفته میشد روزی دو یا سه بار پهلوم میگرفت که نمیتونستم صاف بایستم و انگار نفسم بند می اومد و بعد از دو یا سه ساعت درد بد ، ول میکرد چون تمام دوران بارداری عفونت ادراری داشتم،فکر می کردم از کلیه ام باشه و اصلا تصور نمیکردم زایمانم نزدیکه

تبریک

1
5
10
15
20
25
30
35
40

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2731
۳۸ هفته و چهار روز بودم، ۵:۱۵ دقیقه صبح بود دستشویی داشتم،به سختی بیدار شدم و خلاصه ۵:۳۰ برگشتم توی رختخواب و هنوز تو خواب و بیداری بودم که ساعت ۵:۴۵ دقیقه احساس کردم  دقیقا ی بادکنک بزرگ و پر از آب توی دلم ترکید ،کامل حسش کردم و صداش رو واضح شنیدم،کلی آب داغ ازم ریخت همسرم خواب بود و من پشت بهش خوابیده بودم،و دستم رو بردم پشت و به همسرم میزدم تا بیدار بشه،بهش گفتم فکر میکنم کیسه آبم پاره شده گفتم پا شه چراغ رو روشن کنه و مطمئن شه که دید و گفت که زیرم کاملا خیسه بنده خدا ترسید ی نمه گفت یا خدا😃 منم میدونستم استرسی هستش با اینکه خودم هم ترسیدم ولی روحیه میدادم به اون و میخندیم قرار بود یک هفته دیگه برم واسه اپیلاسیون ولی پسرم عجله داشت و من هیچ کاری نکرده بودم ابروهام به هم ریخته،صورت اصلاح نشده تنم رو که نمیتونستم اپیلاسیون کنم به خاطر کهیر ها نمیشد بی شیو کردن هم برم با اون وضع که همینجوری ازم آب میریزه رفتم توی حمام و خودم که نمیدیدم بخوام بزنم،همسرم واسم شیو رو انجام داد و تماس گرفتیم با مامان و خواهرم با اینکه مامای همراه گرفته بودم ولی هر چی زنگ میزدم در دسترس نبود و پیام هم بهش نمیرسید ناراحت بودم و ترس داشتم که واسه زایمان تنهام و باهام بد اخلاقی کنن نشستم روی مبل و به بقیه میگفتم چی رو جمع کنن وسایل رو طبق لیستی که داشتم آماده کردم کم کم دردها اومدن توی لیستم خوردن دمکرده زعفران هم بود که مامانم دستش درد نکنه واسم درست کرد و خوردم ساعت می گرفتم،۲۰ دقیقه یکبار جوری درد داشتم که تکون نمیخوردم واسه شاید ۳۰ ثانیه یا کمتر منتظر اومدن خواهرم بودیم تا اومد،دیگه ساعت ۸ بود که به سمت بیمارستان حرکت کردیم

تبریک

1
5
10
15
20
25
30
35
40
وقتی رسیدیم بیمارستان دیگه دردام بیشتر شده بود
زیر بغلم رو گرفتن ، از حراست رد شدیم
با آسانسور رفتیم سمت بلوک زایمان
ازشون سراغ مامای همراهم رو گرفتم و گفتم جواب تلفن نمیده ،که متوجه شدم رفته مسافرت و من باید تنها زایمانم رو بگذرونم
بهم گفتن توی اتاق معاینه منتظر بمونم و چند بار رفتم دستشویی ،هنوز ازم آب میریخت ولی حجمش خیلی کمتر شده بود ، پرستاری اومد و فشارم رو چک کرد
ماما هم معاینه کرد ، ۴ سانت باز....
صدای قلب پسرم رو هم گوش کرد که نرمال بود
قبلا خاطرات زایمان خونده بودم و می دونستم ۴ سانت واسه ورود به بیمارستان پیشرفت خوبیه
خوشحال شدم خیلییی
به همراهم گفتن وسایلم رو آوردن ولی نمیذاشتن کسی پیشم بمونه
واسم لباس مخصوص آوردن و عوض کردم و همه وسایل و لباسام رو دادم خواهرم برد
ساعت ۹ شده بود
ولی اصلا دراز نکشیدم
با اینکه خیلی اذیت بودم اما فقط راه میرفتم و قر کمر و باسن انجام میدادم با نفس های عمیق
خیلی گرسنه بودم
به ماما گفتم،اونم گفت برم سمت در و به خانوادم بگم برام آبمیوه بیارن
با اینکه برنامه داشتم خرما با خودم بیارم اما نشد
ولی آبمیوه هم خوب بود
فک کنم دو یا سه تا پاکت کوچیک خوردم تا یک ساعت بعد
وقتی همسرم پول رو واریز کرد و پرونده رو براشون آورد،منو بردن اتاق درد
ماما هم وسایلش رو از پذیرش بخش جمع کرد و اومد پیش من توی اتاق درد،ی جا مثل پذیرش بود،اما توی اتاق مخصوص درد
باهام حرف میزد و سوال های همینجوری میپرسید خداروشکر چون بیمارستان هم خصوصی بود و خلوت
جز من کس دیگه ای واسه زایمان نبود
میدونستم میخواد حواسم رو پرت کنه،اما بازم خوشحال بودم که کسی هست باهاش حرف بزنم
ساعت ۱۰ بود بهم گفت دراز بکشم برای معاینه
خودم رو کاملا شل می گرفتم تا دردش اذیتم نکنه
دستش رو طولانی واسه معاینه نگه میداشت و می گفت اینجوری کمکت میکنم
بیشتر از ۶ سانت باز بود
درد خیلی اذیتم میکرد،پرسیدم پس کی آمپول فشار میزنید
گفت پیشرفتت خوبه
آمپول فشار تو وضعیت تو خوب نیست
مستخدم که اونجا بود،از ماما پرسید چند سانت؟اونم گفت ۶
مستخدم گفت پس ی ساعت دیگه تموم
و سریع رفت بیرون
خوشحال شدم یک ساعت ولی خوب یک ساعت با اون دردها خیلی هم زیاد بود
بعد زایمان متوجه شدم اون مستخدم واسه خانوادم خبر از روند زایمان من می بره
بازم ساعت ۱۰:۳۰ دوباره معاینه شدم
و باز هم از اون معاینه های طولانی
من اذیت نمیشدم زیاد،دست‌کم یادم نمونده اگر هم اذیت می شدم خیلی😊

تبریک

1
5
10
15
20
25
30
35
40
2738
۹ سانت بودم و ماما گفت وقت زور زدن هست
هر وقت انقباض  داشتی زور بزن
موهای نی نی پیداست
خیلی خوشحال شدم
بچه ها شاید باور نکنید،گفت هر وقت انقباض داشتی زور بزن
ولی من اصلا متوجه انقباض نمیشدم
من یکسره درد داشتم
کلا متعجب شده بودن که چطور من متوجه نمیشم
نشست روی تخت،دستش روی شکمم بود و هر وقت باید زور میزدم میگفت و من زور میزدم
طبق اون چیزایی که خونده بودم و یاد گرفته بودم
چونه ام رو سمت قفسه سینم می بردم و با دستم زیر زانو هام رو میگرفتم و به پشت مثل حالت مدفوع زور میزدم
بدیش این بود که زور میزدم و بچه پایین می اومد ولی همین که دیگه زور نمیزدم،پسرم می اومد بالا دقیقا برآمدگی شکمم جای پسرم پیدا بود که بالا می اومد
چون کیسه آبم هم تقریبا خالی شده بود،دقیقا جای نی نی پیدا بود توی دلم ماما میگفت که سختت میشه اینجوری
پرستار بدخلقی هم بود که می اومد توی اتاق،واسه همین که نی نی بالا می اومد، ماما بهش گفت و اون هم با آرنجش روی شکمم فشار می آورد و من هم زور میزدم
تا نی نی بره پایین
بالاخره بعد از مدتی بهم گفت دیگه کافی
ساعت۱۰:۴۵ بود
الان یادم نمیاد ولی فک کنم با ویلچر بردنم اتاق زایمان،تخت رو آورد با ی اهرم پایین،کمک کردن نشستم روش و دوباره با اون اهرم بردن بالا تخت رو
ماما سریع لباس مخصوص پوشید و وسایل رو کنار دستش باز کرد
بهم میگفت کی زور بزنم
فهمیدم بی حس کننده زد و حین زور زدن،یهو متوجه تیغ زدن شدم،حس سوزش بدی بود اما دردها غلبه داشتن
می پرسیدم پس کی تموم میشه و دوباره زور...
می پرسیدم چقدر دیگه مونده و دوباره زور...
اونم هی میگفت یالا آخرش
بچه سرش پیداست
ی زور خوب بزنی ، اومده
دوباره زور زدم و یهو جلو چشمام دیدم پسرم سر خورد بیرون و همزمان با پسر گلم کلی آب هم ریخت با اینکه انقد آب ازم ریخته بود ولی بازم شکمم پر بود
کلا بزرگی شکمم بخاطر آب بود انگار و ساعت رو نگاه کردم ۱۱:۳۰ بود که پسرم به دنیا اومد و فقط یکم گریه کرد و بعد خوابید فک کنم چون صدای گریش نمی اومد
با اینکه فکر میکردم بزارنش روی سینم
اما نذاشت
روی دستش بود که بند ناف رو برید و نی نی رو برد توی تخت مخصوصش گذاشت
پرسیدم سالمه،که گفتن آره
عزیزم رنگش کبود و تیره نبود
ماما هم گفت،چقدر سفیده
واقعا حالی نداشتم دیگه
هیچ حسی نداشتم،دردهام تموم شده بود
دیدم تخت پسرم رو بردن بیرون
بی حال و نزار بودم
ماما ی سوزن که حالت گرد داشت رو نخ کرد و شروع به بخیه زدن کرد
دقیقا خیاطی بود
قبلش ی بی حس کننده زد،البته متاسفانه بی حس کننده زدن و نزدنش برای من فرقی نداشت
من که اون همه مدت جیغ نزده بودم واسه هر ی سوزن فرو کردن جیغم هوا میرفت
همون پرستار اومد و گفت انقدر سر و صدا نکن
میدونن آدم تو حال خودش نیست و نمیتونه چیزی بگه،راحت بد اخلاقی میکنن
من که تمام مدت زایمانم جیغ و سر و صدا نداشتم ولی واسه بخیه هام واقعا دردش برام بدتر از زایمان بود
بخیه هام زیاد بود،ولی بهم نگفتن چند تاست ماما هم همزمان در مورد مراقبت های بعد زایمان برام میگفت

تبریک

1
5
10
15
20
25
30
35
40
بعد از اینکه بخیه ها تمام شد ، نیم ساعتی روی تخت بودم و ماما دوبار اومد شکمم رو فشار داد بار اول درد داشت،بهم گفت وقتی فشار میدم،خودت شکمت رو داخل جمع کن کمتر درد میگیره راست هم میگفت بالاخره اومدن با ویلچر منو بردن توی بخش و بعد از شستن تنم از خون و بتادین، لباس پوشیدم و روی تخت دراز کشیدم مامان و خواهرم و همسرم اومدن پیشم و بعد پسرم رو آوردن ،پرستار گذاشتش بغلم و برای اولین بار بهش شیر دادم خدا نصیب همه منتظرا کنه الهی الان هم بعد از ماهها بالاخره تونستم خاطرم رو کامل کنم

تبریک

1
5
10
15
20
25
30
35
40
ببخشید دیگه
فقط میخواستم تو یادم بمونه و شاید ی راهنمایی واسه مامانهای جدید
گرچه اوایل تمام ساعت ها یادم بود ولی الان همین قدر یادم مونده
که کلی هم طولانی شد باز😅
مرسی که خوندید
انشالا همه زایمان راحتی داشته باشن و نی نی رو سالم بغل بگیرن

تبریک

1
5
10
15
20
25
30
35
40
موگیسو جان فکر نمیکنم از من ریزتر باشی😄
اتفاقا دنبال مامای خصوصی که بودم وقتی من رو دید گفت حالا تو برو دکتر ببین اصلا میتونی
بهش گفتم کلی تو فامیل مون مثل من هستن و طبیعی آوردن
اتفاقا دکتر بعد از معاینه گفت لگن خیلی خوبی داری
اصلا به قد و جثه ارتباطی نداره
انشالا راحت و سلامت زایمان کنی

تبریک

1
5
10
15
20
25
30
35
40
قلمت عالی بود ...خدا حفظش کنه و سایه خودتم همیشه بالای سرش باشه ....اشکمو در اوردی نصفه شبی دخترررررر....خدا نصیب همه منتظرا بکنه واقعا
گر نگهدار من آن است که من میدانم...شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز