2733
2734
یا راحم العبرات بلاخره نوبت من هم شد تا بیام و خاطره زایمان طبیعی خودمو بنویسم. بعد 9ماه انتظار بلاخره روز موعود فرارسید ومن برای زایمان توبیمارستان ضیاییان واقع در یافت آباد تهران بستری شدم. طبق اولین سونو که تو 6 هفته دادم روز زایمان رو 23خرداد زده بود و سونو آنومالی هم گفته بود 21خرداد. ومن از پایان هفته 36 منتظر زایمان بودم از بس که دلم می خواست هرچه زودتر دخترمو ببینم... اما تا روز 23خرداد هیچ نشان یا علایم یا درد وانقباض یا چیزی که حاکی از وقوع زایمان باشه رو ندیدم..راحت وآسوده بودم. اطرافیان می خندیدن که دختر تو چرا فارغ نمیشی ؟؟ وخلاصه همه منتظر بودن. بیست ودوم خرداد بود..شنبه روزی.. قشنگ از صبح پاشدم کارهامو کردم و حموم رفتم واینا وسعی کردم همه کارامو انجام بدم. شبش هم برای شوهر افطاری حاضر کردم و طبق روال هر شب بعد افطار رفتیم تو خیابونا چرخ بزنیم با ماشین. گفتم محمد بیا مدارک پزشکیمو برداریم و بریم بیمارستان من یه معاینه بشم. اگه دهانه رحم باز بود دیگه بستری بشم و با امپول مامپول نی نی دنیا بیاد.. گف باشه. منم خوشال قشنگ ارایش کرده رفتیم بیمارستان. رفتم داخل بلوک زایمان و ماماهای مهربون اومدن برای معاینه.. اونی که از همه متبحر تر بود گفت اینکه سه سانته داره میشه چاهار سانت به زودی.. بستریش کنین.. (حالا ماما قبلیه بهم گفت دهانه رحمت بسته اس..!!) عاقا منو میگی.. موندم خوشال باشم یا بترسم.. اومدم بیرون به شوهرم گفتم بریم خونه..ونامه بستری دستم بود.. شوهرم کپ کرد که این چیه..گفتم نامه بستری.. برق ازش پرید که ینی وقتته؟ منم گفتم آره!! تازه بهم گفتن چرا انقد دیر اومدی..خخخخخخ خلاصه که دوتایی رفتیم پذیرش و همه کارهارو کردیم و رفتیم بلوک دوباره.. مدارکو دادم وگفتم میشه من چن دیقه بیرون باشم تلفن کنم؟ گفتن برو زود بیا.. اومدم و با شوشو تو خیابون قدم زدیم وبه هرکی به ذهنم می رسید زنگ زدم و حرف زدیم خواستم دعام کنن.. و مامان و آبجیم از ذوق زیاد گریه کردن و گفتن برو خدا پشت وپناهت.. اومدیم بلوک زایمان دوباره.. این بار جدی دیگه گفتن بیا تو دختر.. گفتم اجازه می دید از شوهرم خدافظی کنم؟ گفتن فقط زود... اومدم بیرون.. شوهرم دل نمی کند ازم.. می گفت وایسا همینجا دردت گرفت بروووو.. حالا که حالت خوبه.. میگفتم محمد چاهارسانت شده..بزار برم.. سرآخر دل کندیم از هم.. اومدم تو. ماماگفت میخوای بستری بشی یانه؟ گفتم میخوام این دفعه دیگه جدی جدی اومدم.. بهم گان دادن و لباسامو دراوردم و دادن به همسر و گفتن براش ابمیوه بگیر خودتم برو بعد سحر بیا.. خلاصه ابمیوه خوردم که کاش نمی خوردم..چون باعث شد وسط دردای زایمان بالابیارم.. شوشو رفت ومن ساعت یک شب بستری شدم.. کیسه آبو پاره کردن و دردهام یواش یواش شروع شد واز اون اول دو سه دیقه یه بار بود.. دردها همون درد پریود بود ولی وحشتناک تر..خیلی وحشتناک.. اصن نمی تونستی ناله نکنی.. وهرچی دهانه رحم باز تر میشد نعره های منم بلندتر می شد.. من اصن تو عمرم نعره و فریاد نکشیدم ولی تو زایمان حسابی فریاد می زدم.. ماماها می رفتن می اومدن ومعاینه می کردن تا اینکه رسیدم به 7یا 8 سانت که مامای مهربون زایمانم اومد و گفت کمک می کنم فول بشی و زودتر زایمان کنی.. درواقع روند خوبی داشتم وخوب پیشرفت می کردم . مثل معاینه دوانگشت رو کرد داخل وگفت زور بده تا فول بشی..با شروع دردها زور می زدم وخیلی سخت بود.. فول که شدم خندید وگفت حالا لباس می پوشیم و آماده می شیم برای زایمان از اینجا به بعد دیگه چیزی نمونده.. رفت که لباس بپوشه و همکاراش آماده بشن برای زایمان من دیگه داشتم پردرمی آوردم..تا اون لحظه فریاد می زدم که کمک کنین وحالا وقت رهایی بود از اون همه درد طاقت فرسا.. وهمینطور دیدن دخترم که کلی منتظرش بودم.. اون شب من تنها کسی بودم که زایمان می کرد. همه بالاسرمن بودن وبهم کمک می کردن. ماماها خیلی صبور و خوش اخلاق بودن .. وقت زایمان شد.. باید با شروع درد حسابی زور می زدم و خیلی ببخشید مثل حالت مدفوع به مقعد فشار می دادم. درواقع ماما اینو می خواست.. ومن؟ بلد نبودم.. البته تجربه اولم بود و خیلی سخت بود.. درهمین اثنا یه مامای دیگه با دوتا دست وقدرت هرچه تمام تر رو شکمم فشار میداد ومیگفت دستمو نگیر دارم کمکت می کنم خودت که بلد نیستی زور بزنی بچت هم تو بد وضعیتیه..پس همکاری کن اون فشار میداد ومن جیغ می کشیدم.. جیغ ها.. یه وضی.. اون آخرها یه حس زور زدن اجتناب ناپذیر داشتم که سر بچه بود و بعد بدنش وخلاصه گرفتن کشیدنش بیرون و سریع پاکش کردن و صداش رو شنیدم.. بعد دادن بغلم.. خدایا..این بچه منه ینی؟ نمی دونید چه حسی داشتم با اینکه همون لحظه زاییدم باور نمی کردم که مادر شدم.. که این موجودی که دادن بغلم بچه منه.. وای خدایا باور نکردنی بود.. دخترم ساعت 4ونیم صبح 23خرداد دنیا اومد.. همه ماما ها قربون صدقه اش می رفتن ومیگفتن چشم رنگیه ...پرسیدن اسمش چیه؟گفتم بهار.......... بعدتر با چندتا سرفه وزور کوچولو جفت بیرون اومد و ماما شروع کرد به بخیه زدن.. طول کشید بخیه زدنش.. داخلی ها رو گفت که جذب میشه و ازبیرون 4تا بخیه خوردم.. بعد دوساعت هر دو منتقل شدیم به بخش. ومن رفتم تن و بدنمو شستم و لباس بیمارستانی تمیز پوشیدم و اومدم نی نی مو بغل گرفتم و شیر دادم.. البته شیری که نداشتم امه باز همون چندقطره آغوز اولیه غنیمت بود.. بعد دوازده ساعت از زمان زایمان هم با رضایت شوشو مرخص شدم و اومدم خونه.. الان که این خاطره رو می نویسم نی نی ده روزشه ومنم دارم با شرایط جدید دست وپنجه نرم می کنم.. سر زایمان برای همه کسانی که انتظار فرزند دار شدن رو می کشن دعا کردم چرا که خودمم خیلی انتظار کشیدم و .. دفعه پیش خاطره ام نصفه موند عذرخواهی میکنم.. در ضمن نی نی 3کیلو و70گرم بود با قد 50

بچه ها باورتون میشه!!!

دیروز جاریمو بعد مدت ها دیدم انقدر لاغر شده بود از خواهر شوهرم پرسیدم چطور انقدر لاغر شده، بهم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم گرفته، من که از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم لینکشو میزارم شمام شروع کنید تا الان که راضی بودم.

2731
مبارک باشه عزیزم.منم 9 خرداد زایمان کردم.
یاد خودم افتادم.منم نمیتونستم زور بزنم یه ماما شکمم رو فشار میداد. اون لحظه با خودم میگفتم کاش دوتا حنجره داشتم تا بیشتر داد میزدم
من همونم ها😆فقط عکسم رو عوض کردم😎 پسر گلم 9 ماه کااامل تو دل من بودی.یککم شبیه منم میشدی خب😆😐😄
2738
مبارک باشه عزیزم.
یا حضرت رقیه... من پسر مو از خودت گرفتم و خودتم مواظبش باش.. که سالم باشه. که صالح باشه. که برام بمونه...که دیگه حسرت به دل نمونم..  خدایا گل زندگی مو خودت واسم حفظش کن. راستی..تو بهشت مواظب دخترمم باش..
مبارکه عزیزم ان شاالله قدمش پرازبرکت باشه داشتم خاطراتتو میخوندم وحشت کرده بودم من اززایمان میترسم خدا کمک کنه
خداااااایا شکرت امام رضا ممنونم حاجتمو دادی خدااایاشکرت که جواب گریه هامو دادی و برام معجزه کردی من صدای قلب دخترخوشکلم شنیدم ان شاالله سالم و صالح بیاد بغلم......... ان شاالله خدا به همه منتظرا فرزند سالم و صالح بده . اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم ..اللهم عجل لولیک الفرج...التماس دعا
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

فردا

1234555 | 41 ثانیه پیش
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز