2726
این تافیک رو ظهر زدم ولی خیلی نظرنداد کسی. واسه همین دوباره تکرارش میکنم: دخترم دوسال و ٩ ماهشه. یه دختر ٩ ماهه هم دارم. شاغلم و فعلا مرخصی دارم ولی رو به اتمامه. دخترم تا نزدیک ٢ سالگی مهد میرفت. بعد از اون ورود بچه جدید و کوچ به شهر جدید داشتیم و تا ماه پیش مهد نمیرفت. الان نزدیک یه ماهه که مهد میبرمش ولی مقاومت میکنه. و روز به روز بجای بهتر شدن مقاومتش بیشتر میشه. از توی خونه جنگ به پا میشه.امروز گفتم به زور ببرمش. انقدر صحنه های بگیر و ببند داشتیم تنم درد میکنه. خودشو رو زمین پخش میکنه و عربده میکشه. حاضره تو اتاق تنها بمونه. حاضره تلویزیون رو براش ممنوع کنم

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷

2728
منم از مهد متنفر بودم... از همون اول که مامانم منو میذاشت تو مهد.میشستم.پشت در شیشه ایی مهد...به شیشه زل میزدم.تا مامانم بیاد دنبالم....کیفمم تو بغلم بود.اصلا حالیم نبود زمان رو... هر سایه ایی پشت در ظاهر میشد فکر میکردم مامانمه....اینقدر چشم میکشیییییییدم تا اسم منو بگن😢
نشاطی که در نتیجه غم دیگران حاصل شود گناه است.....زرتشت.
نه. این از وقتی واسه استعلاجی و مرخصی خونه موندم وابسته و وابسته تر شد. مخصوصا کسی رو هم ندارم که یکم لیش اون بمونه. غیر از مادرم مه اونم زیاد مسافرت میره. به مامانم وابسته بود که بعد از مسافرت یه ماهه اش، اضطراب جدایی از من گرفت. الان لهتر شده ولی زیاد بدون من جایی نمیمونه. مگر خونه ی مامانم اونم با کلک
چه بد ناراحت شدم.دهتر منم دو و نیم سالست.عزیزم چند روز اول کمی پیشش بمون. باهاش حرف بزن.در قالب داستان بگو بچه ها باید مهد برن. اون فک میکنه دوسش نداری و دیگه نمیخایش. بگو عاشقتم اما همه بچه ها باید مهد برن دوستای خوبی اونجا هست. بگو خواهرش هم اندازه اون بشه باید بره. شاید فکر میکنه خاهرش اومده دیگه اونو نمیخای
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730