قرار بود 28 مهر به دنیا بیای و بشی همدم مامانی و از تنهایی درش بیاری. می خواستم با کمک خدا طوری بزرگت کنم که بشی یاری کننده همه بنده های خدا. یه بنده خوب و مهربون. بی هیچ مشکلی برای خودم و تو تا 17 مهر سالم و سلامت بودی صبح رفتم برای کنترل اونجا گفتن ضربان قلبت 10 تا کم می زنه برام سونو اورژانسی نوشتن 20دقیقه هم طول نکشید که سونو انجام شد وجوابش را برای دکتر بردم در عین ناباوری گفتن ضربان قلبت متوقف شده و تو..............................بهرادم رفت بی هیچ گریه و خنده ای .حتی نتونستم فقط یکبار بغلت کنم یا شیرت بدم که گرسنه نری .همون روز که تا آخر عمر من روز سیاه زندگیم خواهد بود با عمل سزارین تو رو از من جدا کردن چون توپل و قد بلند بودی طبیعی نمیشد که به دنیا بیای و احتمال مرگ خودم هم زیاد بود کاش با هم می رفتیم مامانی . تنهام گذاشتی و رفتی و دکترا هیچ علتی نتونستن برا مرگت پیدا کنندو اعلام کردن مرگ ناگهانی بود .چهره زیبا و آرومت رو به من نشون ندادن فقط خاله ت تو رو دیده بود که بعدا گفت به زیبایی یه فرشته خوابیده بودی امروز 20 روز که رفتی ولی هنوزم باور ندارم که رفتی شبها از خواب بیدار می شم می بینم کنارم نیستی دست به شکمم میکشم می بینم خالی بعد با خودم می گم یعنی واقعا بهراد من مرده .تا امروزم که بیست روز میگذره از سینه هام شیر میاد و گریه می کنم و می گم بچه من گرسنه بود و رفت .20 روز که صبح تا شب کارم گریه شده من برای زایمان اومده بودم خونه مامانم تبریز و خونه خودم تهران حالا چجوری با دست خالی و شکم خالی برگردم خونم .چجوری غم دوریت رو تحمل کنم عشق مامانی .خدا نخواست یکی دیگه از فرشته هاش اسیر زمین بشه تو رفتی و همه هستی و امید منو با خودت بردی .خانوادم حتی نذاشتن بیام سر قبرت که بدونم کجایی. الان تو زیر خاک سردی و مامانی با یه قلب سرد و شکسته به زور روزارو شب می کنه . کاش نمی رفتی سالها تنهایی برام بس بود ولی خدا نخواست پیش من و بابایی بمونی.خدا تو را داد خودش هم مصلحت دونست و پس گرفت تو فرشته خدا بودی و امانت دست من .بهرادم تا ابد یادت بامن .تا ابد به یادت اشک خواهم ریخت ......................... دوستان لطفا برام دعا کنید
خداوند خوبیها همیشه سپاسگزارت هستم تا ابد