زمان دانشجویی یه قسمت از مسیر رو مجبور بودیم با مینی بوس بریم من با یکی از دوستان ساده ترسوم بودم همین جور که تو راه بودیم.دیدم دوستم معذبه گفتم چی شده گفت احساس میکنم یه چیزی زیرمه!!!!!!!!! بعد رفت جلو من دیدم پای یه نفر که کفششو در اورده و با جورابه از لای صندلی اومده بیرون منم که خیلی شاکی شدم دست کردم تو کیفم و یه چاقوی کوچولو که هم اندازه ناخن گیر بود در اوردم و جاتون خالیییییییی محکم زدم رو پاش طرفم نمیتونست داد بزنه فکر کنم از درد بنفش شده بود... خلاصه این یکی و من ادبش کردم...
حالا منتظر خاطرات شمام
خوش به حال انارها و انجیرها..... دلتنگ که می شوند..... می ترکند.