2726
عنوان

دل بندگی و بندگی دل

| مشاهده متن کامل بحث + 45251 بازدید | 205 پست
داستان جویبر و ذلفا :

مردی از اهل یمامه بنام جُوَیبــِــر در نزد پیامبر آمد در حالی که در جستجوی اسلام بود. پس اسلام آورد و اسلامش عالی بود.
و او مردی کوتاه و نازیبا و فقیر و بدون لباس بود و از سیاه‌چهرگان سودان.
پیامبر بر غربت و فقر او رحمت آورد و برای او مقداری خرما می‌فرستاد و دو لباس برایش تهیه کرد و به او امر کرد که ملتزم به مسجد باشد و شب را آنجا استراحت کند.
بدین منوال مدتی گذشت تا اینکه افراد غریب (که اهل مدینه نبودند) زیاد شدند و و مسجد برایشان تنگ شد.
پس خدا به پیامبرش وحی کرد که "مسجدت (مسجدالنبی) را پاک گردان و کسانی که شب در آنجا می‌مانند را خارج کن و امر کن که هر خانه‌ای که دری به درون مسجد دارد، مسدود شود جز در خانه علی و فاطمه (علیهماالسلام) و جنبی از آن مسجد عبور نکند و غریبی در آن سکونت نگزیند"
پس پیامبر امر کرد که هر که خانه‌اش دری در مسجد دارد، آن را مسدود کند جز درب علی و خانه فاطمه را بر همان حال باقی گذاشت.
سپس پیامبر امر کرد که برای غریبان و مساکین مسلمانان سکویی مسقف تهیه شود تا مکان استراحت آنان شود.
پیامبر آنان اخلاق خوب و خرما و جو و کشمش را دریغ نمی‌کرد و سایر مسلمانان مدینه هم با مشاهده این مهربانی پیامبر، چنین می‌کردند و صدقات خود را صرف آنان می‌کردند.

روزی پیامبر رحمت نظر لطفش را به جُوَیبــِــر انداخت و دلش به حال او سوخت. به او گفت: چقدر خوب بود زن می‏گرفتی تا هم پاکی خود را حفظ می‌کردی و هم آن زن در کار دنیا و آخرت کمک تو باشد.
جویبر گفت: یا رسول اللَّه چه کسی به من رغبتی دارد؟
نه مال دارم و نه جمال.
نه حسب دارم و نه نسب.
چه کسی به من‏ زن می‏دهد؟
و کدام زن به من رغبت می‏کند؟

پیامبر فرمود: ‌ای جوبیر خداوند به وسیل? اسلام بسیاری از اشخاص در دوره جاهلیت محترم بودند را پایین آورد و بسیاری از اشخاص در جاهلیت خوار و بی‏مقدار بودند و اسلام قدر و منزلت آنها را بالا برد. خداوند به وسیله اسلام تکبرهای جاهلیت و افتخار به نسب و فامیل را منسوخ کرد. مردم از سفید و سیاه و قریشی و عربی و غیرعرب همه از آدم هستند که خدا او را از گل خلق کرد و محبوب‌ترین مردم نزد خدا در روز قیامت، فرمان‌برداترین و باتقواترین آنهاست.
من در میان مسلمانان کسی را با فضیلت تر از تو نمی‌دانم جز کسی که باتقواتر و فرمان‌بردارتر از تو باشد.

سپس به او گفت رهسپار خانه‌ی فلانی برو که از اشراف قوم خود است. به او بگو من فرستاده‌ی فرستاده‌ی خدا هستم و او می‌گوید که جویبر را به همسری دخترت"ذلفا" دربیاور.

پس جویبر با این پیام پیامبر راهی منزل آن فرد شد در حالی که در خانه‌اش همراه با عده‌ای از خویشاوندانش نشسته بود.
جویبر پس از کسب اجازه و ورود به منزل وی گفت: من از طرف پیغمبر پیامی‌برای تو دارم. محرمانه بگویم یا علنی؟
گفت: پیام پیامبر به من، موجب افتخار و شرف من است. البته علنی بگو!
جویبر گفت: پیامبر به تو می‌گوید که دخترت ذلفا را به همسری جویبر درآور!
آن مرد گفت: پیامبر خودش این موضوع را به تو فرمود؟!
جویبر گفت: بله. من ا به حال دروغی بر پیامبر نبسته‌ام.
پدر ذلفا گفت: رسم ما نیست دختر خود را جز به هم‌شأن‌های خود از قبیله‌ی خودمان بدهیم. تو برو تا من خودم به پیامبر را ملاقات کنم و پیامبر را از عذر من آگاه کن.

جویبر برگشت و با خودش می‏گفت: "به خدا قسم آنچه قرآن تعلیم داده است و آن چیزی که نبوت‏ محمد برای آن است غیر این چیزی است که پدر ذلفا می‏گوید"

ذلفا از پشت پرده این سخنان جویبر را شنید. پیش پدرش آمد تا از ماجرا آگاه شود.
پدرش گفت: این مرد می‌گفت پیامبر او را فرستاده است و گفت پیامبر مرا امر کرده که تو را به ازدواج با او درآورم!
ذلفا گفت: "بخدا قسم جویبر تاکنون دروغی از پیامبر نقل نکرده است. فردی را بفرست تا جویبر را برگرداند."
پدر ذلفا کسی را فرستاد تا جویبر را به جمع آنها برگرداند. پس به او گفت: "جویبر خوش آمدی. (تو نرو) من می‌روم مطمئن شوم و برگردم"
پدر ذلفا نزد پیامبر آمد و عرض کرد: پدر و مادرم فدایت؛ جویبر پیام شما را آورد... اما از حرف او آرام نشدم و گفتم بهتر است شما را ببینم. ما (رسم و عادتمان بر این است که) جز با هم‌شان‌های خود ازدواج نمی‌کنیم.

پیامبر به او فرمود: جویبر مؤمن است و مرد مومن "هم‌شان" زن مومنه است (و آن شأنیت‌هایی که در اثر مال و نسب بود مربوط به زمان جاهلیت است)

پدرذلفا خانه برگشت و برای دخترش ماجرا را نقل کرد
ذلفا گفت: اگر فرمان رسول خدا را گوش نکنی، جزو کافران خواهی بود، جویبر را همسردار کن!
پدر ذلفا از نزد دخترش بیرون رفت و دست جویبر را گرفت و در حضور فامیل‌هایش، از او را طبق سنت خدا و رسولش، به همسری دخترش درآورد و مهریه او را نیز ضمانت کرد.

پدر ذلفا دخترش را آماده کرد. سپس به جویبر گفت: آیا خانه‌ای داری که عروس را به آن خانه ببری؟ گفت نه.
پدر ذلفا خانه‌ای هم با فرش‌ها و کالاهایی آماده کرد و دو لباس مناسب به جویبر پوشاند

(شب) ذلفا وارد خانه‌اش شدند. جویبر هم به سوی خانه‌اش راهنمایی شد در حالی که نمی‌دانست خانه‌اش کجاست!
زمانی که چهره ذلفا را دید، نگاهی به خانه واثاثیه آن و بوی عطری که می‌آمد انداخت و به گوشه خانه رفت؛ دائما قرآن می‌خواند و در حال رکوع و سجود بود تا صبح شد. صدای اذان آمد. با همسرش به (مسجد پیامبر برای) نماز صبح رفت. نماز صبح را خواندند. (زنان) از ذلفا پرسیدند که آیا به تو دست زد؟!!
ذلفا گفت که پیوسته قرآن می‌خواند و در رکوع و سجود بود تا وقتی صدای اذان را شنیدیم.
شب دوم هم به همین منوال بود و خبری نشد! اما ذلفا با پدرش چیزی نگفت.
وقتی ذلفا دید که روز سوم هم اوضاع همین است، به پدرش اطلاع داد و او هم به سوی پیامبر رهسپار شد.

پدر ذلفا به پیامبر عرض کرد: پدر و مادرم به فدایت؛ مرا به ازدواج جویبر امر کردی. از ازدواج‌های مرسوم ما نبود اما اطاعت از شما این ازدواج را بر من واجب کرد.
پیامبر از سبب این ناخوشایندی پرسید و او گفت: ما خانه و اثاثیه برای او فراهم کردیم و وارد خانه شدند اما نه حرفی با او زده و نه نگاهی به او کرده است و نه نزدیکش رفته است! در گوشه‌ای از خانه دائما مشغول خواندن قرآن و نماز شده تا اذان صبح و شب دوم و سوم هم به همین ترتیب. ما فکر می‌کنیم (مشکل جنسی دارد!! و) به زن نیاز ندارد...

پیامبر کسی را دنبال جویبر فرستاد و به او گفت: مگر در تو میل به زنان وجود ندارد؟!
جویبر گفت: بله‌ای رسول خدا. اتفاقا این میل در من شدید است(!)
پیامبر فرمود: بمن خلاف آنچه درباره خودت می‌گویی، خبر داده‌اند؛ خانه و فرش و اثاثیه‌ای برای تو فراهم کرده‌اند و دختر زیبا و معطر نزد تو آمده اما او را نادیده گرفته‌ای و نگاهش نکرده‌ای و حرفی با نزده‌ای و نزدش نرفته‌ای، چه چیز مانع تو شد؟

جویبر عرض کرد: یا رسول اللّه وقتی که وارد آن خانه شدم و خود را در میان آنهمه نعمت دیدم، در اندیشه فرو رفتم که خداوند به این بنده ناقابل چقدر عنایت فرموده. دوست داشتم حالا که خدا مرا این‌گونه متنعم و سرپرستی کرد، او را شکر کنم و سه روز دائما نماز و قرآن خواندن اما آن را در جنب نعمت خدا ناچیز می‌دانم. اگر خدا بخواهد، امشب ذلفا و خانواده‌اش را راضی می‌کنم(!)
پیامبر پدر ذلفا را طلبید و او را به آنچه جویبر گفته بود آگاه کرد و آنها (خانواده وی، از گمان یا حرف بدی که درباره او برده بودند) توبه کردند و جویبر هم به قولش عمل کرد!

پس از مدتی جنگی پیش آمد و جویبر همراه پیامبر در آن جنگ شرکت کرد و شهید شد. پس از جویبر، هیچ بیوه‌زنی در مدینه به اندازه ذلفا خواستگار نداشت.


کتاب الکافی - طبع الاسلامیه - ج 5 - ص 339 - کتاب النکاح - باب المومن کفو المومنه



گفت لیلی را خلیفه کاین تویی //// کز تو مجنون شد پریشان و غوی
از دگر خوبان تو افزون نیستی //// گفت خامش چون تو مجنون نیستی

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷

یا سیاه یا سفید :

در نماز عید فطر و قربان، آمده است : "أسئلک بحق هذا الیوم ...أن تدخلنی فی کل خیر ادخلت فیه محمدا و آل محمد و أن تخرجنی من کل سوء اخرجت منه محمدا و آل محمد..."

اگر خیر، خیر است و به خودی خود حسن دارد پس چرا با صفت "ادخلت فیه" تخصیص خورده ؟
اگر شر، شر(سوء) است و به خودی خود قبح دارد و باید از هر شری پرهیز کرد پس چرا با صفت "أخرجت منه" تخصیص خورده ؟

یعنی شرهای دیگه مانعی ندارند که به آنها مبتلا شویم ؟

مشابه آن در دو آیه ی بعد از آیه الکرسی نیز وجود دارد
آن آیه اشاره میکند فقط در عالم دو نوع ولایت داریم، یا ولایت الهی یا ولایت کفر
یا سفید یا سیاه
خاکستری نداریم

اما این فراز از دعا مطلبی عمیق تر دارد
نصی آشکار در تکریم مقام والای اهل بیت

یعنی اگرچه که خیر و شر، حسن و قبح عقلی دارند
اما اهل بیت میزان سنجش خیر و شر هستند
هر آنچه آنان انجام دهند میشود خیر و هر آنچه از آن پرهیز کنند میشود شر

به قول اهل ادبیات عرب، آن دو صفت "ادخلت و اخرجت"، قید تخصیصی نیستند
و تنها قید توضیحی هستند

عید قربان مبارک
2728
سلام

خیلی از مطالبتون استفاده کردم
تازه با شما و این تاپیک آشنا شدم و از این آشنایی خوشحالم.......

مطلبی که برای همسرتون نوشته بودید واقعا" اشکمو جاری کرد
امیدوارم که خداوند مهربون دلتون رو همیشه به هم گرم نگه داره و شیرین ترین زندگی رو درکنارهم داشته باشید.....

التماس دعا
دور از این هیـــــاهو
دلــــــم کـــویـــر می خواهد
و تنهــایی و سکوت
و آغوش ِ سرد ِ شبی که آتشم را فرو نشاند...
خود ارضایی و مشروب
در دید یک جامعه ی عاقل :


با سلام و شب خوش
شاید بسیار شنیده اید که برای احکام علت و توجیه پزشکی بیان میکنند
چه بسیار که برای احکام اسلامی جنبه پزشکی مطرح شده است ولی چندی بعد بر خلاف آن مطلب به اثبات رسیده است، آیا در اینصورت کشف می شود آن حکم الهی نادرست بوده است ؟

مسلم است که ما به طور قاطع نمیتوانیم بگوییم علل پزشکی علت اصلی صدور احکام هستند (مگر اینکه از جانب خود شارع گفته شده باشد)، و تنها میتوان آنرا به عنوان یک احتمال و حکمت مطلوب شمرد

خود ارضایی نیز از این قاعده مستثنی نیست، کتابها و سایتهای بسیاری از مضرات خود ارضایی نوشته اند
چنانچه در نقطه ی مقابل برخی از فواید آن هم گفته اند
چندی پیش در یک سری از مقالات پزشکی فرانسوی(که البته نسخه ی انگلیسی آنها بدست بنده رسید) متوجه شدم برخی پزشکان مقدار یک بار در ماه را جایز و حتی در روابط زناشویی موثر دانسته اند !!!

آیا همین مضرات روحی و جسمی برای حکم به عدم جواز کافیست ؟
اگر در کسی ولو یک نفر هیچیک از این آثار دیده نشد، پس برای آن فرد جایز است ؟
صحبت بر سر مبانی اسلامی نیست، زیرا بر اساس آن ما عاقلانه، متعبد به فرموده های حضرت حق هستیم
صحبت بر سر قوانین عاقلانه ی جوامع بشریست

مثالی میزنم با دقت نظر به آن در مورد مطلب خود ارضایی به نتیجه خواهید رسید :

در کشورهای اروپایی علت وضع قوانین راهنمایی رانندگی، چیزی جزء برقراری امنیت اجتماعی نیست
حال اگر ساعت 2 نیمه شب باشد و مطمئن باشید، با رد کردن چراغ قرمز هیچکسی آسیب نمیبیند، آیا باز میتوانید اینکار را انجام دهید، پاسخ مشخص است باز جریمه خواهید شد.

چون این خصوصیت قانون گذاری عقلای جامعه است که برای حفظ حرمت قانون، به هیچوجه آن را تخصیص نمیزنند.
یعنی برای حفظ حرمت قانون، آن را حتی در جایی که علت قانون هم موجود نباشد، باز حفظ میکنند و خطاکار را مجازات.
و همچنین است در مورد خودارضایی، خوردن مشروبات الکلی و برخی مضرات دیگر ....

وقتی اصل ضرر اینها ثابت شده است(حتی در مجامع غربی)، پس دیگر جایی برای استثناء باقی نمی ماند(به غیر از ضرورتها)
شارع به عنوان یک قانون گذار عاقل نیز خود ارضایی و مشروبات الکلی را در هر حالتی حرام کرده است، حتی یک قطره از شراب، حتی یکبار خود ارضایی در ماه و ....

یعنی این حکم اسلام کاملا بر اساس مبانی عاقلانه صادر شده

این بماند که با نزدیک به 10 سال کار در دبیرستانها و دانشگاهها با جرأت میتوانم بگویم، مردانی که یکبار مبتلا به خودارضایی شدند، به آن اعتیاد و لو فصلی و مقطعی پیدا کرده و هیچگاه نتوانسته اند از آن رهایی بیابند.

خدایا
احساس می کنم زود عادت می کنم و گاهی به اشتباه اسم آنرا دوست داشتن می گذارم.

خدایا…
می ترسم از اینکه به گناه کاری که نفسم آنرا صحیح می خواند و دلم از آن می ترسد و عقلم به آن شک دارد، در آتش بی مهری ات بسوزم.

خدایا…
می دانم تمام لحظه هایم با توست. می دانم تنها تویی که مرا فراموش نمی کنی. می دانم که اگر بارها فراموشت کنم، ناراحتت کنم و برنجانمت، باز می گویی برگرد. می دانم؛ همه اینها را می دانم، ولی نمی دانم چه کنم؛ نفسم مرا به سویی می کشد و عقلم حرفی دیگر می زند و دلم در این میانه مانده.

**
خدایا…
تو بگو چه کنم. تو نشانم بده راهی که بهترین است.
خدایا…
می دانم تو همیشه با منی، ولی تنهایم مگذار؛ یا شاید بهتر باشد بگویم: نگذار تنهایت بگذارم.................................
دور از این هیـــــاهو
دلــــــم کـــویـــر می خواهد
و تنهــایی و سکوت
و آغوش ِ سرد ِ شبی که آتشم را فرو نشاند...
خداوندا..
من از تنهایی و برگ ریزان پاییز، من از سردی سرمای زمستان،
من از تنهایی و دنیای بی تو می ترسم.

**
خداوندا…
من از دوستان بی مقدار، من از همرهان بی احساس،
من از نارفیقی های این دنیا می ترسم..
خداوندا…
من از احساس بیهوده بودن، من از چون حبابِ آب بودن،
من از ماندن چون مرداب می ترسم

**
خداوندا…
. من از ماندن می ترسم
خداوندا…
من از رفتن می ترسم
خداوندا…
من از خود نیز می ترسم
خداوندا…
پناهم ده

پناهم ده.......................................................
دور از این هیـــــاهو
دلــــــم کـــویـــر می خواهد
و تنهــایی و سکوت
و آغوش ِ سرد ِ شبی که آتشم را فرو نشاند...
چیکار کنم دل امام زمانم نشکنه؟همش دارم بالا و پائین میرم از دست خودم خستم مگه دینداری واسه یه زن چیه ؟حجاب؟اخلاقیات؟صبر؟صبر ندارم وقتی میبینم یکی صبور نیست ساعتها میشینم از صبر باهاش حرف میزنم از گذشت اما خودم ندارم یه مساله بد جور ذهنمو به خودش مشغول کرده اما .............راهنماییم کنید برام از گذشت بگید من فکر میکردم دارم گذشت میکنم اما فهمیدم که نه من فقط مجبورم سکوت کنم سکوت بی اجر.............
هر که در این بزم مقرب تر است
جام بلا بیشترش میدهند
اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه

گفت :حاج آقا یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه

گفتم :چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم

گفت: من رفتنی ام!

گفتم: یعنی چی؟

گفت: دارم میمیرم

گفتم: دکتر دیگه ای رفتی، خارج از کشور؟

گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.

گفتم: خدا کریمه، انشاله که بهت سلامتی میده

با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بمیرم یعنی خدا کریم نیست؟

فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گل مالید سرش

گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟

گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم از خونه بیرون نمیومدم

کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن

تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم

خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم

اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت

خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد

با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن

آخه من رفتنی ام و اونا انگار موندنی

سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم

بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم

ماشین عروس که میدیم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم

گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم

مثل پیر مردا برای همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم

الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و مهربون شدم

حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن منو قبول میکنه؟

گفتم: بله، اونجور که میدونم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر، وقتی داشت میرفت گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟

گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!!

یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟

گفت: بیمار نیستم!

گفتم: پس چی؟

گفت: فهمیدم مردنیم، رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم گفتن:نه گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه! خلاصه حاجی

مارفتنی هستیم وقتش فرقی داره مگه؟

باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد
سلام

قسمتی از خطبه غدیر

إِنَّ جَبْرئیلَ هَبَطَ إِلَی مِراراً ثَلاثاً یَأْمُرُنی عَنِ السَّلامِ رَبّی - وَ هُوالسَّلامُ - أَنْ أَقُومَ فی هذَا الْمَشْهَدِ فَأُعْلِمَ کُلَّ أَبْیَضَ وَأَسْوَدَ: أَنَّ عَلِی بْنَ أَبی طالِبٍ أَخی وَ وَصِیّی وَ خَلیفَتی (عَلی أُمَّتی) وَالْإِمامُ مِنْ بَعْدی، الَّذی مَحَلُّهُ مِنّی مَحَلُّ هارُونَ مِنْ مُوسی إِلاَّ أَنَّهُ لانَبِی بَعْدی وَهُوَ وَلِیُّکُمْ بَعْدَالله وَ رَسُولِهِ.

وَقَدْ أَنْزَلَ الله تَبارَکَ وَ تَعالی عَلَی بِذالِکَ آیَةً مِنْ کِتابِهِ (هِی): (إِنَّما وَلِیُّکُمُ الله وَ رَسُولُهُ وَالَّذینَ آمَنُواالَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَیُؤْتونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ)، وَ عَلِی بْنُ أَبی طالِبٍ الَّذی أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَی الزَّکاةَ وَهُوَ راکِعٌ یُریدُالله عَزَّوَجَلَّ فی کُلِّ حالٍ.

وَسَأَلْتُ جَبْرَئیلَ أَنْ یَسْتَعْفِی لِی (السَّلامَ) عَنْ تَبْلیغِ ذالِکَ إِلیْکُمْ - أَیُّهَاالنّاسُ - لِعِلْمی بِقِلَّةِ الْمُتَّقینَ وَکَثْرَةِ الْمُنافِقینَ وَإِدغالِ اللّائمینَ وَ حِیَلِ الْمُسْتَهْزِئینَ بِالْإِسْلامِ،

همانا جبرئیل سه مرتبه بر من فرود آمد از سوی سلام، پروردگارم - که تنها او سلام است - فرمانی آورد که در این مکان به پا خیزم و به هر سفید و سیاهی اعلام کنم که علی بن ابی طالب برادر، وصی و جانشین من در میان امّت و امام پس از من بوده. جایگاه او نسبت به من به سان هارون نسبت به موسی است، لیکن پیامبری پس از من نخواهد بود او (علی)، صاحب اختیارتان پس از خدا و رسول است؛

و پروردگارم آیه ای بر من نازل فرموده که: �همانا ولی، صاحب اختیار و سرپرست شما، خدا و پیامبر او و ایمانیانی هستند که نماز به پا می دارند و در حال رکوع زکات می پردازند.� و هر آینه علی بن ابی طالب نماز به پا داشته و در رکوع زکات پرداخته و پیوسته خداخواه است.

و من از جبرئیل درخواستم که از خداوند سلام اجازه کند و مرا از این مأموریت معاف فرماید. زیرا کمی پرهیزگاران و فزونی منافقان و دسیسۀ ملامت گران و مکر مسخره کنندگان اسلام را می دانم؛
برداشت هایی از این قسمت از خطبه غدیر

با کمی تفکر و تدبر در این خطبه به نتایج جالبی می رسیم

این نتایج که به عرضتان خواهد رسید نظر استادمون هست و فقط از همین یک قسمت برداشته شده

1- ان وعد الله حق ان الله لا یخلف المیعاد (کاربرد وعد برای پاداش و وعید برای عذاب است)

2- نزول وحی

3- اعلام ولایت بدون هیچ قید و شرط

4- ولایت انتصابی است نه انتخابی

5- خاتم الانبیاء بودن حضرت پیامبر صلوات الله علیه

6- هارون نبی نبود و حضرت علی هم نبی نیستند

7- ولی و سرپرست به ترتیب خدا، رسولش و امامان علیهم السلام هستند (ولایت مطلقه)

8- جلوگیری از انحراف و تغییر مصداق (با مشخص کردن مصداق آیه ولایت) (رد دین زرتشت)

9- به وسیله امام معصوم اقامه نماز و پرداخت زکات و ... داریم

10- صحابی پیامبر همه معصوم نبودند؛ در میان آن ها منافق، گناه کار مسخره کننده و ... هم بوده (بر خلاف نظر وهابیون که همه صحابه را معصوم می دانند)

11- پیامبر به کمی متقین و زیادی منافقین و فساد گناه کارن و حیله های مسخره کنندگان علم دارد.

12- حضرت پیامبر صلوات الله علیه رحمه للعالمین هستند و نه رحمه للمؤمنین، زیرا از خدا می خواهد که معافش کند. چون با این کار اتمام حجت با همه می شود و عذاب منافقان و گناه کاران و مسخره کنندگان و ... حتمی می شود.
2706
ارسال نظر شما
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز