2733
2734
من آدم خوبی نیستم، خیلی هم مذهبی نیستم، اما میخوام توی این تاپیک از امام حی و حاضرمون حرف بزنم، از وقتایی که به دادمون رسیدند، از وقتی که به حضورشون توی لحظه لحظه زندگیم دقت کردم، زندگیم یه جور دیگه شده، مستجاب الدعوه نشدما، یه حاجت خیلی مهمی هم دارم که ده ماهه میخوامش و هنوز بهش نرسیدم، اما نسبت به قبل آرومم، اینکه میدونم امامی دارم که دارن نگاهم میکنند و برام دعا میکنند، خیلی بهم آرامش میده. شما هم اگه دوست داشتید، همراهی کنید. فکر کنم آیه و حدیث راجع به امام و ظهور و این چیزها رو میشه جاهای دیگه هم پیدا کرد، اما بیاید اینجا از رابطه های ناب خودمون با امام حرف بزنیم، از وقتایی که صداشون کردیم و جواب دادند، از تجاربمون از دوستی با اماممون، از چیزایی که توی کتابها پیدا نمیشه. انشاالله دست خود امام زمان یاریگر هممون در تمام لحظات زندگیمون باشه. صفحات 1 تا 16 تاپیک در مورد راههای توسل به امام زمان و کرامات ایشونه. از صفحه 16 به بعد به لطف زهرا جان تاپیک نظم گرفته و هر دوشنبه و پنجشنبه درسهایی در مورد حضرت برامون میذاره و البته در طول هفته هم شما میتونید هرچی از آقا و لطف و کرمشون میدونید برامون بنویسید. ضمنا اگه لطف کنید هر پستی که خوندید رو لایک بزنید که متوجه بشیم خونده شده، ممنون میشیم. التماس دعایِ فرج آقا.. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
امیدوارم توی زندگیهاتون هیچ وقت مشکلی نداشته باشید، همه چیز خوب و درست و سرجاش باشه، اما اگر خدای نکرده یه وقت گره کوری خورد به زندگیتون، خدا رو قسم بدید به ناامیدی حضرت عباس.. لحظه ای که کنار نهر علقمه.. یه چشمش به مَشکی بود که دیگه آبی نداشت و چشم دیگه اش به خیمه ها بود که دیگه روی رفتن به سمت بچه ها رو نداشت.. خدایا به حقِ دست گیرِ بی دست هیچ کس رو ناامید نکن..
اول از همه یه تجربه شخصی رو میگم، اینکه هر ختم و نذری که میکنید اولین نیتتون سلامتی امام زمان و تعجیل در فرج باشه، صرفنظر از اینکه نفس این کار باعث نزدیکی تون به امام زمان میشه، اینطوری دیگه هیچ وقت نمیتونید بگید حاجت نگرفتید و اگر خدای نکرده اون یکی حاجتتون (مادی یا معنوی) رو نگرفتید، همش به این فکر کنید که یه حاجتتون رو گرفتید، اونم چه حاجتی، چیزی که مطمئنیم خیر و صلاح هممون توشه، اینطوری دیگه هیچ شکی به هیچ نذر و ختمی ندارید. خود من یه وقتی همش ختم پشت ختم برمیداشتم، ختمهای سنگین و زیاد، کل روز رو داشتم ذکر میگفتم و نماز میخوندم و قرآن میخوندم و وقتی حاجتم رو نمیگرفتم، یه حس دلمردگی بهم دست میداد، به همه نذر و ختمها شک میکردم، اما از وقتی اولین نیتم سلامتی امام زمانم، تعجیل در فرجشون و حاجات دل امام زمانمه، دیگه هیچ شکی به سمیع و مجیب بودن خدا ندارم و خودمو آروم میکنم که وقتی خدا نصف حاجتم رو داده، حتما اون نصف دیگه رو هم به موقعش میده. بعدش هم مطمئن باشید خود امام زمان به موقعش براتون جبران میکنند.
امیدوارم توی زندگیهاتون هیچ وقت مشکلی نداشته باشید، همه چیز خوب و درست و سرجاش باشه، اما اگر خدای نکرده یه وقت گره کوری خورد به زندگیتون، خدا رو قسم بدید به ناامیدی حضرت عباس.. لحظه ای که کنار نهر علقمه.. یه چشمش به مَشکی بود که دیگه آبی نداشت و چشم دیگه اش به خیمه ها بود که دیگه روی رفتن به سمت بچه ها رو نداشت.. خدایا به حقِ دست گیرِ بی دست هیچ کس رو ناامید نکن..


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

یکی از راهای که بیشتر میشه "با امام زمان دوست بود اینه که همیشه نمازمونو اول وقت بخونیم "چون خودشون هم نمازشو اول وقت میخونه"ما هم میتونیم باهاشون عبادت کنیم
خدای من "از بابت لطف بی کرانت که در حقم کردین بی نهایت سپاسگزارم "
2731
اینم یادمون باشه "قبل از حرف زدنمون خیلی دقت کنیم "چون میشنوه چی میگیم " مواظب باشیم "دل کسی رو نلرزونیم مواظب باشیم "با حرف زدنمون دله اقا رو نرنجونیم کلا مواظب ریز و درشت رفتارهامون وکارهامون باشیم
خدای من "از بابت لطف بی کرانت که در حقم کردین بی نهایت سپاسگزارم "
2738
خود من خیلی وقتها حسرت میخوردم که کاش مثلا زمان امام علی زندگی میکردم، وقتی به مشکل میخوردم، پامیشدم میرفتم در خونه امام رو میزدم، مینشستم و براشون تعریف میکردم چی شده و بهم راه حل میدادن، تا اینکه یه روز توی وب گردیهام راجع به امام زمان خوندم، خب هممون میدونیم امام زمان داریم، نیمه شعبان جشن میگیریم، اما اونطوری که شاید و باید حواسمون به امام زمان نیست. اون روز نشستم توی یه جای خلوت، شروع کردم به صحبت با امام، دقیقا انگار امام جلوم نشستند، همه چیز رو براشون تعریف کردم، حتی گفتم چقدر خسته شدم از بس نذر کردم و جواب نگرفتم، گفتم همه درهای دنیا به روم بسته شده، کمکم کنید. باور کنید کم کم مشکلات حل شد، البته هنوز هم کامل حل نشده ها، اما علاوه بر اون مشکل، دیگه توی هر دقیقه از زندگیم، هرجایی که گیر گردم، امام رو صدا کردم و ازم دستگیری کردند خدا رو شکر. هر جایی که مشکلات امونم رو برید، به این فکر کردم که یه امام حی و حاضر دارم، درسته ما بخاطر بی لیاقتیمون امام رو نمیبینیم، اما این دلیل بر نبودنشون نیس، امام ظاهر نیستن، اما حاضرن، توی لحظه لحظه زندگیمون هستند و میبینندمون، خودشون میگن والله لحظه ای نیس که از یاد شما شیعیانم غافل باشم، خودشون میگن برای شما دعا میکنم. توی هر غم و غصه ای، هر لحظه ای که دلمون گرفت، یادمون بیاد که اماممون دارن برامون دعا میکنند، الان دارن میبینندمون، شریک غم و غصه امونند، از خدا برامون خیر میخوان..
امیدوارم توی زندگیهاتون هیچ وقت مشکلی نداشته باشید، همه چیز خوب و درست و سرجاش باشه، اما اگر خدای نکرده یه وقت گره کوری خورد به زندگیتون، خدا رو قسم بدید به ناامیدی حضرت عباس.. لحظه ای که کنار نهر علقمه.. یه چشمش به مَشکی بود که دیگه آبی نداشت و چشم دیگه اش به خیمه ها بود که دیگه روی رفتن به سمت بچه ها رو نداشت.. خدایا به حقِ دست گیرِ بی دست هیچ کس رو ناامید نکن..
سلام به همه :) آنا جان راجع به نماز اول وقت من یه جایی خوندم که وقتی نمازمون رو اول وقت میخونیم، با نماز امام زمان به درگاه خدا عرضه میشه و چون خدا کریمه و تبعیض قائل نمیشه، همه نمازها رو به خاطر نماز امام زمان که نماز کاملیه قبول میکنه، از اون به بعد همیشه سعی میکنم نمازمو اول وقت میخونم، چون میدونم امیدی به قبولی نمازی که خودم میخونم و توش حواسم هزار جا میره، نیس، پس زرنگی میکنم و نمازمو با نماز امام زمان به خدا میدم که قبولش کنه! :دی
امیدوارم توی زندگیهاتون هیچ وقت مشکلی نداشته باشید، همه چیز خوب و درست و سرجاش باشه، اما اگر خدای نکرده یه وقت گره کوری خورد به زندگیتون، خدا رو قسم بدید به ناامیدی حضرت عباس.. لحظه ای که کنار نهر علقمه.. یه چشمش به مَشکی بود که دیگه آبی نداشت و چشم دیگه اش به خیمه ها بود که دیگه روی رفتن به سمت بچه ها رو نداشت.. خدایا به حقِ دست گیرِ بی دست هیچ کس رو ناامید نکن..
آوا جان چقدر خوب که اینجایی، خیلی دلم میخواست دعوتت کنم بیای اینجا، در جریان مشکلاتت هستم، به نظرم همین الان برو بشین با امام حرف بزن، براشون تعریف کن، بگو چی شده، ازشون راه حل بخواه، درست مثل یه پدر مهربون، محاله کمک نکنند، محاله.. آریانا ایده این تاپیک از دیشب که توی تاپیک تو حرف زدیم، به ذهنم رسید، خدا خیرت بده حسابی.
امیدوارم توی زندگیهاتون هیچ وقت مشکلی نداشته باشید، همه چیز خوب و درست و سرجاش باشه، اما اگر خدای نکرده یه وقت گره کوری خورد به زندگیتون، خدا رو قسم بدید به ناامیدی حضرت عباس.. لحظه ای که کنار نهر علقمه.. یه چشمش به مَشکی بود که دیگه آبی نداشت و چشم دیگه اش به خیمه ها بود که دیگه روی رفتن به سمت بچه ها رو نداشت.. خدایا به حقِ دست گیرِ بی دست هیچ کس رو ناامید نکن..
بچه ها من از دیشب که فکر ساختن این تاپیک افتادم، خیلی ذوق دارم، تا چند ساعت توی رختخواب هی داشتم فکر میکردم که چه حاجتهایی از امام گرفتم، چه وقتایی کمکم کردند و هی توی گوشیم سیو میکردم تا صبح یادم نره و بیام براتون تعریف کنم. برای همین اینقدر حرف میزنم، ببخشید اما شما هم شروع کنید و از تجربه هاتون بگید.
امیدوارم توی زندگیهاتون هیچ وقت مشکلی نداشته باشید، همه چیز خوب و درست و سرجاش باشه، اما اگر خدای نکرده یه وقت گره کوری خورد به زندگیتون، خدا رو قسم بدید به ناامیدی حضرت عباس.. لحظه ای که کنار نهر علقمه.. یه چشمش به مَشکی بود که دیگه آبی نداشت و چشم دیگه اش به خیمه ها بود که دیگه روی رفتن به سمت بچه ها رو نداشت.. خدایا به حقِ دست گیرِ بی دست هیچ کس رو ناامید نکن..
خیلی هم عالــــــــــی اجازه من بیشتر دوست دارم که تویِ این تایپیک یک شنونده باشم فعلا!
🎋 بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ لا حَوْلَ و َلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّه ِالْعَلِىِّ الْعَظیمِ 🎋
یکی از بهترین اتفاقای زندگی من آشنایی با ذکر یا صاحب الزمان اغثنی یا صاحب الزمان ادرکنی بود، اول پست وبلاگی که از طریق اون با این ذکر آشنا شدم رو میذارم و بعد از تجربه های خودم با این ذکر میگم. آفتاب مهربانی، سایه ی تو بر سر من ... دو روز بود که خانه جدید را قولنامه کرده و کلی چک داده بودیم، با فاصله های کم. به این امید که خانه قبلی را میفروشیم و همه چیز روبراه میشود. اما هر مشتری که می آمد ایرادی روی خانه میگذاشت و نمی پسندید و میرفت. تازه هر مشتری هم که به دردمان نمیخورد. باید شرایط پرداختش با ما جور در میآمد تا بتوانیم به موقع حساب را برای پاس شدن چکها پر کنیم. آخر هفته موعد اولین چک بود و هنوز حتی یک مشتری هم خانه را نپسندیده بود، که بعد ببینیم شرایط پرداختش با ما جور هست، یا نه! اطرافیان میگفتند شما روی چه حسابی خیال کردید در این اوضاع خراب ملک، خانه تان دو سه روزه فروش میرود، که اینطور بی گدار به آب زدید؟ ... و ما خودمان هم نمیدانستیم چرا تا این حد خوشبینانه به این ماجرا نگاه کرده بودیم ... یادم هست که آن روز عید غدیر بود. از صبح کلی مشتری آمده بود و رفته بود و ما هر بار از بار قبل ناامید تر ... ساعت یک و نیم بود که از بنگاه زنگ زدند و گفتند دیگر میخواهند تعطیل کنند و عصر هم بنگاه تعطیل است و دیگر تا فردا کسی برای بازدید نمی آید ... همسرجان گوشی را گذاشت و با نگرانی ماجرا را به من گفت ... و من به نوشته ای که صبح آن روز در دفتر خاطراتم نوشته بودم، فکر میکردم : _ آقای مهربانم. عیدی امروز من را فراموش نکنید. شما سید تمام سادات هستید و امروز عیدی گرفتن از دستان شما، توقع بیجایی نیست ... دفتر را باز کردم و در ادامه نوشتم : _ آقای خوبم، ساعت یک و نیم است و من همچنان منتظرم. میدانم که امروز من را ناامید نخواهید کرد. من یقین دارم که عادتکم الاحسان و سجیتکم الکرم ... انکار نمیکنم که نگرانم، آقا جان. مخصوصا حالا که راه دنیایی ماجرا بسته شده. حالا که بنگاه بسته شده و مشتری هم که سرخود نمی آید ... بعد برای خودم یک لیوان چای ریختم و به سراغ کتابخانه رفتم تا با خواندن یک کتاب، آنهمه فکر و خیال ناامید کننده که ناگهان به ذهنم هجوم آورده بودند را از خودم دور، و گذر زمان را راحت تر تحمل کنم ... طبق عادت همیشگیم به کتابها نگاه میکردم و منتظر بودم یکی از آنها مرا به خود بخواند، و در آن میان کتاب طلایی رنگی به نام " آب حیات " از طبقه پایین و جایی کاملا دور از دید، من را به خود خواند. آن را براشتم و همانجا کنار کتابخانه روی زمین نشستم و همینطوری کتاب را باز کردم ... ص 114 بود : " حضرت حق را اسمایی ست که هر کدام در حوزه وحیطه ای به فعلیت می پردازند، اما فعلیت مطلق که تمامی عالم هستی در پرتو آن قرار دارد، از آن اسم اعظم است. و این اسم چیز جز نام مبارک صاحب الزمان (ع) نیست. ... زمانی از استادمان مرحوم سید محمد کشمیری ( رحمه الله علیه) که از اوتاد ورزگار بود ... درخواست کردم اسم اعظم را به من بیاموزد. ایشان نیز فرمودند: ای شیخ! اگر اسم اعظم را میخواهی، از نام مبارک صاحب الزمان غفلت نکن. اسم اعظم همان جمله " یا صاحب الزمان اغثنی" ست ... ... سید استاد بارها مشکلات مادی و بویژه معنوی خود را با استعانت از این نام مقدس برطرف کرده بود و این بنده نیز خود بارها اثر این نام مقدس را برای رفع مشکلات به چشم دیده است ... " و من دیگر نفهیدم چه شد. همانجا بلند شدم و لیوان چای را روی دراور گذاشتم . رو به قبله ایستادم و با تمام وجودم شما را صدا زدم: _ یا صاحب الزمان اغثنی ... یا صاحب الزمان ادرکنی ... در آن لحظه انگار دنیا متوقف شده بود و فقط من بودم و شما و اشکهایی که مثل ابر بهار روی گونه هایم جاری بود ... اما این حال خوش فقط چند ثانیه دوام داشت و صدای زنگ آیفون مرا از آن حال خوش بیرون کشید ... اول فکر کردم بنگاه باز مشتری آورده، اما بنگاه که دیگر در آن ساعت تعطیل بود. از این گذشته قرار بود قبل از آمدن مشتریها تلفنی به ما خبر بدهند که بدانیم مشتری از طرف کدام بنگاه است ... اشکهایم را پاک کردم و به سمت آیفن رفتم. خود آقای بنگاهی پشت در بود، با چند مرد و زن که معلوم بود برای دیدن خانه آمده اند. در را باز کردم و آنها وارد شدند ... وقتی داشتم اتاقها را نشانشان میدادم، چشمم به لیوان چای روی دراور افتاد و یادم آمد که همین 5 دقیقه قبل با چه ناامیدی آن را برای خودم ریخته و در این اتاق نشسته بودم ... و حالا در همین اتاق، آدمهایی با این ذوق و شوق دارند به اطراف نگاه میکنند ، طوری که خانوم خانوما هم فهمید و ارام در گوشم زمزمه کرد: "مامان به جان خودم اینا خونمون رو میخرن! ... معلومه خیلی خوششون اومده!" و آقای بنگاهی داشت به همسرجان میگفت : من دیگه داشتم میرفتم خونه، که یهو اینا اومدن ... وقتی گفتن دنبال چه جور خونه ای هستن، دیدم دقیقا مطابق با خونه شماست. این شد که دیگه معطل نکردم و زود آوردمشون ... یکی دو ساعت بعد، وقتی مشتریها زنگ زدند و پرسیدند که ایا میشود یک بار دیگه خانه را ببینند، و بعد از ترس اینکه مبادا این مورد اکازیون از دستشان برود و ما از فروشش پشیمان بشویم، دم در منتظر شدند تا با هم برای نوشتن قولنامه به بنگاه برویم، باور کردم که به وجودی توسل کرده ام که کیمیای حقیقیست و حقیقتا میتواند هر مسی را به طلای ناب تبدیل کند ... هنوز روز عید تمام نشده بود که عیدیم را از سید السادات گرفتم و موقع امضای قولنامه آرام زیر لب گفتم: _ ممنونم آقای مهربانم، که ناامیدم نکردید. و خاطره آن روز من با این جمله تمام شد : _ ممنونم اقا. عیدی ارزشمندتان رسید ... اما بزرگترین هدیه من، بودن شماست. و اینکه میدانم در این دنیا تنها نیستم و صاحب دارم.. یک صاحب مهربان و بزرگوار که همیشه با من و به یاد من است، حتی اگر من شیعه خوبی برایش نباشم ... کمکم کنید که حتی اگر زمانی مصلحتم این بود که خواهشم اجابت نشود هم همینقدر به شما و مهربانیتان یقین داشته باشم ... کمکم کنید که اطمینان و حسن ظنم به خدا و شما در روزهای ناکامی هم به همین اندازه باشد که امروز هست ... و بعد از آن من بارها و بارها با نام نامی شما ماجراها داشته ام. حتما یادتان هست آن روز که از بس حواسم به خانوم کوچولو بود، سند خانه قبلی مان را در شهرداری جا گذاشتم ، و تازه ساعت 4 بعد از ظهر بود که فهمیدم این بلا به سرم امده است ... از همان لحظه که فهمیدم شما را صدا زدم و خواستم کمک کنید، آخر ما چند روز دیگر قرار محضر داشتیم و اگر سند پیدا نمیشد واویلا بود ... راستش من بیشتر از گم شدن سند، نگران عکس العمل همسرجان ( که آن موقع هنوز همسرخان بود) بودم. اولین مهربانی شما این بود که برخلاف تصور من همسرجان از شنیدن این خبر عصبانی نشد و قبول کرد که در این 5 دقیقه باقی مانده به پایان ساعت کاری، به شهرداری برویم. اما این را هم میگفت در این روز و روزگار محال است کسی از خیر یک سند خانه که بی صاحب یک گوشه افتاده بگذرد ... من تمام راه را توی ماشین اشک ریختم و شما را صدا زدم ... یادم هست که آنقدر ترافیک سنگین بود که خیلی مانده به شهرداری از ماشین پیاده شدم و از لابلای ماشینها خودم را به آنجا رساندم. وقتی رسیدم ساعت کاری تمام شده بود. همه داشتند به خانه هایشان میرفتند و من خلاف جهت همه با بیشترین سرعتی که شان چادری بودنم اجازه میداد، به سمت ساختمان میرفتم و در همان حال فکر میکردم که مثل این کارتونها، ردی از اشک پشت سرم در هوا به جای مانده است! ... و در همان حال با تمام وجودم میگفتم : _ یا صاحب الزمان اغثنی ... یا صاحب الزمان ادرکنی ... وقتی چند کارمندی که در ساختمان مانده و داشتند آماده رفتن میشدند، بسیج شدند و ناامیدانه تمام گوشه و کنار سالن را به دنبال سند گشتند و چیزی پیدا نشد، دیگر حس میکردم دنیا به اخر رسیده است ... اما درست در لحظه ناامیدی کسی وارد سالن شد. انگار چیزی را جا گذاشته بود و برگشته بود تا آن را بردارد. وقتی ماجرا را از همکارانش شنید، اسم و مشخصات سند را از من پرسید و یکراست رفت و آن را از توی یک گاوصندوق کوچک تعبیه شده در دیوار، بیرون آورد و به دستهای لرزان من داد ... معلوم شد آن را پیدا کرده و برای اینکه به دست کسی نیفتد آن را در گاوصندوق گذاشته بود تا صاحبش پیدا شود ... همه متفق القول بودند که این یک معجزه است. اینکه سند عدل به دست آن آدم که همه از خوبیش میگفتند بیفتد و او هم درست در همان دقایق حساس چیزی را جا گذاشته باشد و برگردد و ... و من نمیدانستم باید از پیدا شدن سند خوشحال باشم یا از آن حس زیبا که از بودن شما در کنارم خبر میداد ... باور کنید اگر آنهمه نامحرم آنجا نبود، همان وسط سالن سر به سجده شکر میگذاشتم ... شکر از خدایی که نخواسته بود ما تنها و بی صاحب باشیم. خدایی که اسم اعظمش را در نام نامی بهترین مخلوقش در این روزگار قرار داده بود ... منبع: http://womanart.blogfa.com/post/80
امیدوارم توی زندگیهاتون هیچ وقت مشکلی نداشته باشید، همه چیز خوب و درست و سرجاش باشه، اما اگر خدای نکرده یه وقت گره کوری خورد به زندگیتون، خدا رو قسم بدید به ناامیدی حضرت عباس.. لحظه ای که کنار نهر علقمه.. یه چشمش به مَشکی بود که دیگه آبی نداشت و چشم دیگه اش به خیمه ها بود که دیگه روی رفتن به سمت بچه ها رو نداشت.. خدایا به حقِ دست گیرِ بی دست هیچ کس رو ناامید نکن..
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز