امروز همسایمون و برادر زاده اش رو با خودم و دخترم بردم سینما دختر من خیلی وسواسیه تو راه برگشت برادرزاده ایشون پاشد با کفش واستاد رو صندل ماشین و همش دستش به سان روف بود و کاپشن منو هی میکشید دخترم بهش گفت بشین ماشین مامانمو داری کثیف میکنی ..... یهو خانم همسایه بهم گفت بچت لره دیگه ! نمیتونه بشینه حرف نزنه..... من سکوت کردم ولی واقعا قلبم درد گرفت