من زنم … دست خودت نیست زن که باشی گاهی دوست داری تکیه بدی پناه ببری ضعیف باشی دست خودت نیست زن که باشی گهگاه حریصانه بو میکنی دستهایت را … شاید عطر تلخ و گس مردانه اش لابه لای انگشتانت باقی مانده باشد دست خودت نیست زن که باشی گاهی رهایش میکنی و پشت سرش آب میریزی و قناعت میکنی به رویای حضورش به این امید که او خوشبخت باشد دست خودت نیست زن که باشی همه ی دیوانگی های عالم را بلدی من زنم …!!
دلم برای دخترانه های وجودم تنگ شده برای شیطنت های بی وقفه،بی خیالی هر روزه، ناز و کرشمه ی من وآیینه خنده های بلندو بی دلیل، برای آن احساسات مهار نشدنی… حالا اما… دخترک حساس و نازک نارنجی درونم چه بی هوا این همه بزرگ شده.. چه قدی کشیده طاقتم.. ضرب آهنگ قلبم چه آرام و منطقی میزند…! چه شیشه ای بودم روزی، حالا اما به سخت شدن هم رضا نمیدهم، به سنگ شدن می اندیشم اینگونه اطمینانش بیشتر است!!! جای بستنی یخی های دوران کودکی ام را قهوه های تلخ و پر سکوت امروز گرفته است. این روز ها لحن حرف هایم آنقدر جدی شده که خودم هم از خودم حساب میبرم… در اوج شادی هم قهقهه سر نمیدهم و به لبخندی اکتفا میکنم… چه پیشوند عجیبی است کلمه ی خانم… همین که پیش اسمت می نشیند تمام سرخوشی و بی خیالیت را از تو میگیرد و به جایش .. وزنه ی وقار و متانت را روی شانه ات میگذارد، نه اینکه این ها بد باشد، نه .. فقط خدا کند وزنشان آنقدر سنگین نشود که دخترک حساس و شیرین درونم زیر سنگینی اش بمیرد …
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
دلم برای آن دلقکی میسوزد که همچون من از این نقاب ، بیزار است که همچون من با صورتک خندان ، می گرید… که همچون من لا به لای شادیهاست که ، آرام آرام میمیرد …
می دانی یک وقت هایی باید روی یک کاغذ بنویسی تعطیل است . و بچسبانی پشت شیشه افکارت باید به خودت استراحت بدهی دراز بکشی دست هایت را زیر سرت بگذاری به آسمان خیره شوی و بی خیال سوت بزنی در دلت بخندی به تمام افکاری که پشت شیشه ذهنت صف کشیده اند آن وقت با خودت بگویی بگذار منتظر بمانند …
بیهوده نقاش بوده ام این همه سال! به چشم هایت که میرسم,قلم مو ها خیس میشوند! به لب هایت که میرسم دستم می لرزد! رنگ ها می گریزند,و قاب ها خالی! تنها,نبودن تو را… به دیوار زندگی ام می کوبند…
وَقتی می گویَم دوستَت دارَم وَقتی با شادیَت، شادَم با غَمَت، غَمگین اصلَن وَقتی تو را با صَمیمیَتِ تَمام صِدا می زَنَم از خیلی تَرس ها از خِیلی شایَد و بایَدها گُذَشته ام این ها یَعنی اعتِماد
دختر که باشی باید حواست به درد پای مادرت باشد؛ دختر که باشی ساعت ها برایت مهم می شود تا مبادا پدر قرصش را فراموش کند؛ دختر که باشی می شوی سنگ صبور مادربزرگت؛ دختر که باشی سینه ات می شود صندوقچه ی اسرار برادر… به سلامتی همه ی دخترای سرزمینم ...
به سلامتی تو .. تویی که الان پشت مانیتور قوز کردی… تویی که الان با کله اومدی رو صفحه مانیتور دستتو گذاشتی زیر چونت… تویی که الان از فرط تنهایی بغضت گرفته… تویی که از بس خسته ای دلت گرفته… تویی که الان دلت واسه یه بی معرفت تنگه… تویی که میخوای بهش زنگ بزنی ولی غرورت نمیذاره… تویی که بغضتو قورت میدی که یه وقت گریه نکنی … تویی که دلت میخواد فریاد بزنی… تویی که یه عمر سنگ صبور بودی… تویی که دلت میخواد با روزگار دعوا کنی… تویی که اومدی فراموش کنی یاد یه خاطره افتادی…. تویی که هر آهنگی گوش میدی یاد یه نفر میفتی… تویی که تنهایی… تویی که همه دنیات شده بی کسی… تویی که تا میای یه کاری کنی میگی : بیخیال… تویی که واس خودت آواز میخونی…. تویی که حرفای دلتو تو کتابات مینویسی…. تویی که شبا رو بالشت خیس میخوابی… تویی که میری زیر پتو تا کسی صدای گریه هاتو نشنوه… تویی که همه دلخوشیت شده اینترنت…. تویی که این روزا توی دنیای مجازی غرق شدی… تویی که حتی توی دنیای مجازی هم خودتو گم کردی… به سلامتی تو دوست مجازی من ... ♥♥
عکس هایت را خوب نگاه می کنم به همه چیز دقت می کنم به مویت به چشمت به دستت به لبخندت به طرز نشستنت به نگاه کردنت به من به دستی که دور گردنم انداخته شده به پایی که فقط برای من راه می آمد اما دارم فکر می کنم به قلبت به قلبی که در عکس های جدید برای چه کسی می تپد!!
چه رسم جالبی است!!! محبتت را میگذارند پای احتیاجت… صداقتت را میگذارند پای سادگیت… سکوتت را میگذارند پای نفهمیت… نگرانیت را میگذارند پای تنهاییت… و وفاداریت را پای بی کسیت… و آنقدر تکرار میکنند که خودت باورت میشود که تنهایی و بیکس و محتاج!!!