احساس تنهایی می کنم. حس می کنم تو این دنیا به این عظمت تنهام... خیلی خسته ام... دلم آغوش خدا رو می خواد... آرزوی مرگ نمی کنم. دلم می خواد خوب شم و تاثیر گذار باشم ، اما شاید بدم نیاد بمیرم... خسته ام... خسته...
دخترکی شاد در من میزیست...که چونان شاپرک، به اینسو و آنسو میپرید...خیال پرواز داشت... و آرزوی پروریدن نسلی...پر از غصه شد...از رویاهایش دست کشید...هنوز پا به سن نگذاشته بود که پیر شد...پولکِ بالهایش ریخت... پَرپَر شد...
دلم یک دوست صدیق می خواد... یک رفیق واقعی... رفیق فابریک...
دخترکی شاد در من میزیست...که چونان شاپرک، به اینسو و آنسو میپرید...خیال پرواز داشت... و آرزوی پروریدن نسلی...پر از غصه شد...از رویاهایش دست کشید...هنوز پا به سن نگذاشته بود که پیر شد...پولکِ بالهایش ریخت... پَرپَر شد...
دخترکی شاد در من میزیست...که چونان شاپرک، به اینسو و آنسو میپرید...خیال پرواز داشت... و آرزوی پروریدن نسلی...پر از غصه شد...از رویاهایش دست کشید...هنوز پا به سن نگذاشته بود که پیر شد...پولکِ بالهایش ریخت... پَرپَر شد...
اونقدر ناراحتم که عنوان تاپیک رو اشتباه نوشتم. همیشه فکر می کردم ادم باید دقت داشته باشه رو عنوان تاپیک قبل از زدن دکمه ارسال!
دخترکی شاد در من میزیست...که چونان شاپرک، به اینسو و آنسو میپرید...خیال پرواز داشت... و آرزوی پروریدن نسلی...پر از غصه شد...از رویاهایش دست کشید...هنوز پا به سن نگذاشته بود که پیر شد...پولکِ بالهایش ریخت... پَرپَر شد...
مدتهاست فهرست تماسهای موبایلم رو که نگاه می کنم همش فلش سبز داره... من به همه زنگ می زنم... فلش آبی خیلی خیلی کمه... به جز برخی تماسهای اداری یا رسمی که اونها هیچی... فقط پدر و مادرم هستند که بهم زنگ میزنن... خدا خیرشون بده و عمز با عزت و سلامتی بهشون بده. کسی نیست به من زنگ بزنه... خیلی کم... بی انصاف نخوام باشم تنها یک دوستم... خدای من باقی بچه ها کجان... دوستام... همش من باید خبرشون رو بگیرم... برخی که پیامک میدم احوال می پرسم به سختی جواب میدن... زنگ میزنم جواب نمیدن...
دخترکی شاد در من میزیست...که چونان شاپرک، به اینسو و آنسو میپرید...خیال پرواز داشت... و آرزوی پروریدن نسلی...پر از غصه شد...از رویاهایش دست کشید...هنوز پا به سن نگذاشته بود که پیر شد...پولکِ بالهایش ریخت... پَرپَر شد...
ممنونم روژان جون. اتفاقا من به دعا و قران و اینجور چیزها معتقدم ولی انگار دیگه توان هیچ چیز رو ندارم... فکر می کنم هیچی جواب نمیده... تازه دلم هم آروم بگیره همین الانه... فردا که برم سر کار... با اون همکاران عجیب و غریب... با اون مدیر بی انصاف... با همه ی مشکلات همه چیز زنده میشه... با اون فک و فامیل نامهربون، همسایه ی ... هییییییییییییییییی
دخترکی شاد در من میزیست...که چونان شاپرک، به اینسو و آنسو میپرید...خیال پرواز داشت... و آرزوی پروریدن نسلی...پر از غصه شد...از رویاهایش دست کشید...هنوز پا به سن نگذاشته بود که پیر شد...پولکِ بالهایش ریخت... پَرپَر شد...
دخترکی شاد در من میزیست...که چونان شاپرک، به اینسو و آنسو میپرید...خیال پرواز داشت... و آرزوی پروریدن نسلی...پر از غصه شد...از رویاهایش دست کشید...هنوز پا به سن نگذاشته بود که پیر شد...پولکِ بالهایش ریخت... پَرپَر شد...
چقدر خودخواهی... چقددددددددددددر آخه همین کارها رو کردیم که برکت رفته... تو محیط های اداری همش مخفی کاری، دزدیدن کار و موقعیت از همدیگه... عدم همکاری و تفاهم... آخه از دوستی چه بدی ای کسی دیده که راه مخفی کاری و بی مهری رو مردم انتخاب می کنند؟
دخترکی شاد در من میزیست...که چونان شاپرک، به اینسو و آنسو میپرید...خیال پرواز داشت... و آرزوی پروریدن نسلی...پر از غصه شد...از رویاهایش دست کشید...هنوز پا به سن نگذاشته بود که پیر شد...پولکِ بالهایش ریخت... پَرپَر شد...
شاینا جون نه ندارم... یک خیر ندیده ای اسمش تو شناسنامه ام هست... ولی خودش... هییییییییییییییییی
دخترکی شاد در من میزیست...که چونان شاپرک، به اینسو و آنسو میپرید...خیال پرواز داشت... و آرزوی پروریدن نسلی...پر از غصه شد...از رویاهایش دست کشید...هنوز پا به سن نگذاشته بود که پیر شد...پولکِ بالهایش ریخت... پَرپَر شد...
منم دلم گرفته انگار داری حرف دل منو میزنی عزیزم. منکه خودم کوه غم شدم. همه میخوان از آدم سو استفاده کنن ولی تو خوشیاشون شریکت نمیکنن فقط وقتی ناراحتن تورو میبینن.