بچم دیگه مهد نمیره چکار کنم؟دارم دیوونه میشم ذارم از کارم اخراج میشم

صدف جون نسل جوان الان این حرفها رو درک نمی کنن ... چون مادر اکثرشون خانه دار بودن .... حالا بچه های الان که بزرگ بشن و به سن جوانی برسن اونوقت اونا این حرفها رودرک می کنن و می فهمن که کار بیرون برای زن به جز خستگی و کم گذاشتن از زندگی و بچه چیزی به ارمغان نمیاره ... چون خودشون مادر شاغل داشتن و می فهمن که بچه و شغل بیرون مثل با یه دست دو تا هندونه بلند کردنه

شقایق جان الان بحث صاحب تاپیک این نیست که واسش صورت مسئلرو حذف کرد هر کسی شرایطی داره تو زندگیش که بقیه نمی دونن پس بهتره اگه میدونیم اونو راهنمایی کنیم اگه نه سرزنش کردن کار خوبی نیست

نمیشه با مدیرعامل صحبت کنی اگه اتاق اضافه محل کارت داره بزاری اونجا با یه پرستار خودت نظارت کنی یا به همکارات بگی دسته جمعی این کارو بکنین

منم یه مدت به ذهنم رسیده بود برم به مدیرعاملمون بگم ولی دیگه شوهرم استعفا داد مونده خونه پیشش البته ماله من1 سال و 7 ماهشه

باید یه مهد خوب و مطمئن پیدا کنی و بعد با مربیش صحبت کنی تا باهاش ارتباط برقرار کنه مثلا ازش خواهش کن خارج از مهد باهم ببریدش پارک و از طرف مهد بهش جایزه بده مثلا اسباب بازی مورد علاقشو بخر بگو اینو پست چی از طرف خاله فلانی آورده باید یه کاری کنی تا نسبت به مهد علاقه پیدا کنه میتونی خودت دو سه روزشو باهاش بمونی تو مهد و فقط بازی کنی من خودم یه مدت مربی مهد بودم خیلی از بچه هایی که باگریه میومدن و حاضر نبودن یه ساعت مهد بموننو کاری میکردم که خودشون با علاقه بیان اگه یه روز مادرشون نمیاوردشون خودشون میخواستن بیان فقط بدیش این بود اگه یه روز مرخصی میرفتم اینا گریه میکردن . همه چی بستگی به مربی داره

واتو واتو بچه های منم هم سن سال بچه های شما هستند با فاصله دو سال و نیم منم تو یه روستا دور افتاده زندگی می کنم که حتی توی حیاط هم نمیرم... هیچکس هم نیست کمکم کنه منم دارم از پا در میام نه وقتی دارم واسه خودم...نه می تونم از خونه برم نه کسی نزدیکمه که یکم بچه هارو نگه داره بلکه یخته بخوابم دختر بزگم سه صبح می خوابه دختر دوم 8 صبح بیدار..توی این 5 ساعتی که می تونم بخوابم باید واسه شیر دومی هم بیدار شم خواب بعد از ظهر هم رو هواست....خیلی خیلی خسته و دلزده از زندگیم می خواستم درس بخونم رشته ای که خیلی دوست دارم دیدم نمیشه با این همه بی خوابی و خستگی... می خوام حداقل بتونم یه دوساعت واسه خودم فیلم ببینم نمیشه...چون کوچیکه می افته رو لبتاپ..اولی هم تا می بینه من سرم گرمه هی هی هی صدام میکنه. یعنی راحت ترین تفریح هم ندارم شوهرم داره درس می خونه وقتی میاد خونه خیلی نم یتونه کمک حالم باشه دختر دومم خوب غذا نمی خوره وزنش کمه همش باید دستم بهش بند باشه هر یه ساعت یه بار دتبالش برم و ذره ذره غذا بکنم دهنش تقریبا هر سه هفته یه بار می تونم برم اصفهان..برخی اوقات تا یک ماه یا بیشتر نرفتم خونه بابام و عین یک ماه و نیم را توی خونه بودم حتی توی حیاط هم نرفتم با بچه ها مصوصا دومی که خیلی خیلی بدقلقه و شوهرم که سر کاره یا سرش توی کتابه

اینو گفتم که بدونی من بیرون گود نشستم و بگم لنگش کن اگر مادری واقعا به پول نیاز نداره لزومی نداره بره سرکار چه سرمایه ای با ارزش تر از بچه هویت؟ اینکه ادم سرکار بره یا درس بخونه و در عین مادر بودنو همسر بودن فشار مضاعف به خودش وارد کنه که توی 45 سالگی 100 تا چین توی صورتش باشه...و اماده اینکه مبتلا به کلی مریضی باشه شد هویت؟ این روزهای سخت بچه داری می گذره....در اخر مادری..نتیجه این روزهای سخت مادر بودن را می بینه که همه این خستگی ها و دلسردی ها را تحمل کرده... گردتر خوابیده کمتر خورده یه لا کمتر پوشیده اما همه وقت پیش بچه هاش بوده اونم توی این سنین بحرانی(دکتر هولاکویی می گه از بدو تولد تا 7 سالی)

البته این حرفهای من درباره با کسانی هست که نیاز واقعی به کار کردن ندارن و به دلایل دیگه میرن سرکار وگرنه خانمهایی که نیاز مالی دارند و مجبورند برن سر کار را از صمیم قلبم بهشون خسته نباشی و خداقوت می گم

صاحب تاپیک حرفهام خیلی ربطی به موضوع شما نداشت دوست داشتی عزیزم پاکشون کن