2733
2734
عنوان

عکس خاطراه هاتون همراه با داستانش

| مشاهده متن کامل بحث + 97341 بازدید | 87 پست


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

وای عجب خاطره هایی کلی خندیدم دلم باز شد مثل اینکه یه کتاب لطیفه بخونی


حالا خاطره من به نقل از زن داداشم

بابای من 2ماه پیش رستوران باز کردن واسه استخدام سر آشپز آگهی داده بودن که یه روز یه بنده خدایی می یاد واسه مساحبه از قضا دور بر بابام هم شلوغ بوده و داداشم با چند تا از پسر عمو و عمه ها که هم سن و سالن اونجا بودن که بنده خدا وارد می شه بعد از تعارف بابام می شینه داخل همون جمع جوون ها بابای منم از آشپزه می پرسه خوب چه غذاهایی رو بلدی بپزی اونم با آب و تاب شروع می کنه و یه لیست 20 ، 30 تایی از غذا ها رو می گه داداش منم می گه خوب دیگه چی بلدی بنده خدا هرچی فکر می کنه یادش نمی یاد می گه یه چیزی می پزم اسمش یادم نیست ولی زرد و دراز آب هم ازش می یاد( می خواسته بگه ماکارونی) همین که این حرف رو می زنه جمع می ره رو هوا بابام به سختی جلو خندش رو می گیره بنده خدا رو رد می کنه که بره داداشم ایناهم تا می تونن می خندن شب وقتی داداشم آمد خونه واسه زنش تعریف کرد یه دفعه ما دیدیم زن داداشم از خنده پهن شده رو زمین داداشم گفت واسه کسی تعریف نکنی اما زن داداشم واسه ما تعریف کرد اونقدر خندیدیم بعدش تا چند روز تا همدیگر رو می دیدیم جمله اون آقاهه رو می گفتیم و دوباره خنده
2731
سلام
منم میخوام سوتی شوهر خواهرم رو بگم که شده سوتی سال 89
پسر عمه های شوهرم سوپر مارکت دارن یه دفتر سوتی دارن سوتی مشتریهاشون رو مینویسن توش وقتی بخونید میمیرید از خنده
اما هیچ کدوم واسه ما خنده دار تر از این نیست
یه روز خونه خواهرم اینا بودیم داشتیم فیلم نگاه میکردیم که یه جنگجو زن بود که لباس سامورایی تنش بود بعد یهو شوهر خواهرم داشت میگفت دیدی از این دمپایی لا پاییها پاش بود (منظور دمپایی لا انگشتی) واییییییییییییی منو میگید داشتم میمردم از خنده هم خجالت که واسه چی دارم میخندم حالا دیگه شوشو و فامیلا دمپایی لا انگشتی نمیگن کلا شده دمپایی لا پایی...لوووووول
نیازی نیست اطرافمون پر از آدم باشه ... همون چند نفری که اطرافمون هستند، آدم باشند کافیه ...!!
ما تو کلاسمون 14 نفریم. 5 تا دختر و بقیه هم پسر. یکی از پسر ا خیلی با من کل کل میکنه, توی یکی از کلاسها که

هممون دور میز نشسته بودیم..... نمی دونم استادم جی بهش گفته بود ولی داشت ازش تعریف میکرد و بعد من

بهش گفتم (با صدای یلند) گفتم , استاد هندونه زیر بغلت گذاشته اونم از نوع تخمداراش!!!!!!!!!!!!!!! اینو که گفتم

کلاس ترکید , بچه ها مردند از خنده نصفشون که رفتند بیرون. ( منظورم این که تعریف بیخودی بود مثل هندونه ای که

تخم زیاد داره , بی ارزشه) بعد از چند دقیقه فهمیدم چه گندی زدم.
2738
من یه داداشت داشتم خیلی بیش فعال بود تو مدرسه معلماش از دستش عاصی بودن

یه بار روز معلم مامانم کادو می خره به داداشم می ده که هدیه بده به معلمش اونم زنگ اول کادو رو می ده زنگ دوم داداشم داشته تو کلاس فضولی می کرده معلمش محکم زده به سرش

داداشم زل زده تو چشای معلمش دستاشم زده به کمرش با پرویی تمام گفته هنوز یه ساعت نیست بهت کادو دادم حالا منو می زنی زودی کادویی که بهت دادم و پس بده زود باش

بله ظهر که داداشم اومد دیدیم کادو رو با خودش برگردنده بیچاره معلمه جچقده جلوی همه ضایع شده هه هه
لطفا با لحن بی ادبانه ریپلای نکنید  مطمئن باشید اگه من بی منطق بودم کاربریم ۱۴ ساله نبود   جواب انسان بی منطق و نمی دم خودتون قطع دسترسی میشید از من گفتن  !!!
من همیشه تو مهد مامان از این شلوار پیشبند دارا پام می کرد منم نمی تونستم دکمشو باز کنم برم دستشویی خجالتم می کشیدم به کسی بگم یه بار تو کلاس بودیم زنگ اخر بود دستشو.یی داشتم دیدم نمی تونم خودمو کنترل کنم بله همون جا ول کردم

بعد دیدم قشنگ یه راهی تو گوچه کلاس زیر میزها باز شده همینطر مثل رودخونه داره می ره ته کلاس هیچکی هم نفهمید
لطفا با لحن بی ادبانه ریپلای نکنید  مطمئن باشید اگه من بی منطق بودم کاربریم ۱۴ ساله نبود   جواب انسان بی منطق و نمی دم خودتون قطع دسترسی میشید از من گفتن  !!!
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687