2733
2739
عنوان

پنج روز تلخ و دردناک در بیمارستان نیکان و پره اکلامپسی

| مشاهده متن کامل بحث + 197 بازدید | 69 پست
سلورا جون من خونه مادر شوهرم بودم همه چی خوب بود هیچ دردی هم نداشتم فقط بی حوصله بودم و یه جور کلافه. از اونجا که برمیگشتیم عصر جمعه بود تو ماشین حس میکردم ماشین تکون میخوره یه حوری بدنم منقلب میشه. رسیدم خونه فشارمو گرفتم دیدم 19 و نیم رو یازده و نیمه شوهرم به دکترم زنگ زد گفت فوری برین بیمارستان من انقدر که حالم اصلا بد نبود شک داشتم برم یا نه که اگه نرفته بودم احتمالا الان مرده بودم

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2728
آوا جون نمیدونم چی بگم از حکمت خداصحبت کنم یا از مصلحتش نمیدونم خیلی ناراحت شدم توکلت به خداباشه و مراقب خودت باش خدابهت صبر بده عزیزم انشالله سایه ات همیشه بالای سر همسرت وگل پسرت باشه
هرچی آرزوی خوب مال تو 
2738
آوا جون خیلی متاثر شدم ولی بازم خداروشکر که خودتون سالم هستین و خداروشکر که یه پسر گل دارید من هم سن شما هستم و تا الان ٥بار ای وی اف کردم و بی نتیجه و دکترا دیگه گفتن امکان بارداری برای من صفره ان شاء الله که بزودی دوباره باردار میشی ولی اگه نشد هم خداروشکر که یه پسر سالم و صالح داره
پناه میبرم به خدا از عـیبی که «امروز» در خود می بینم، و «دیروز»؛ دیگران را به خاطر هـمان عیـب؛ ملامت کرده ام ... محتاط باشیم؛ در «سرزنش»؛ و «قضاوت کردن دیگران». وقتی؛ نه از «دیروز او» خبر داریم؛ نه از «فردای خودمان» ... 💕
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز