این خانم ازاقوام صمیمی من هست وبه نوعی با من مشورت کرده موضوعش برام پیجیده است ... 43 ساله است ظاهرش هم خوبه ...وقتی بچه اش کوچک بود طلاق گرفت ازشوهرش ودخترش هم پیش خودش هست که الان 13 سالشه ...این خانم تحصیلات بسیار بالایی داره واستاد دانشگاه هست وپژوهشگره من که دقیقا نفهمیدم(بهم نگفته) چرا طلاق گرفته بوده...به هرحال الان خواستگار بسیارخوبی داره ومی خواد با اون آقا ازدواج کنه موضوع ومشکلش با دخترشه که ترجیح میده دختره را بده به باباش ومیگه برای اون بهتره بره پیش باباش وباباش رابیشتر ازمن دوست داره و...ومیگه کنترل کردنش ورابطه با دخترش خیلی غیرقابل تحمل شده همش دخترش عصبی است و...راستی به دختره هم نگفته می خواد ازدواج کنه واصلا ازجریان خبرنداره ...ازیک طرف می خواد شوهرکنه چون میگه آخرین شانس زندگی مه ومرد خوبیه ازطرف دیگه دخترش را مانع می بینه و همش با هم دعوا دارن ودختره هم نمی دونه جریان را وبه دخترش می گه باید بری پیش بابات من نمی تونم مخارجت رابدم و....خیلی این خانوم داغونه روحیه اش به نظرشما بادخترش چکارکنه بده به باباش ؟؟یا ماجرای ازدواجش را به دختر 13 سالش بگه (البته دخترش خیلی عقلش زیاده) وپیش خودش بمونه یا ازدواج نکنه؟؟
با کودک خود ...
با شوهر خود ....
آن گونه رفتار نکن که او هست....
بلکــــــه آن گونـــــه که تـــــــــــوـ دوســت داری او بشـــــود
نظر من اینه که یه نفر پاجلو بگذاره ببینه شاید بشه دوباره با هم زندگی کنن آخه یه بچه درمیون هست و اینکه شما میگی طرف آدم خوب و معقولیه اینکه تیپ میزنه که نشد دلیل
ببین چطور فرهنگ سازی می شود نه به کسی توهین می شه و نه کسی بدش می یاد هرکسی هم که ببینه تو ذهنش مب مونه http://www.resanehha.com/play-67819t0d8c226691.html
واقعا من که خوشم آمد
خدایی چیزهایی تو این برنامه " بفرمایید شام " دیدم که جای دیگه ندیده بودم این هم "بفرمایید شام" با طعم دعوا http://www.resanehha.com/play-64489t50c1cb748b.html [smiley]s/sm_31.gif[/smiley][smiley]s/sm_31.gif[/smiley][smiley]s/sm_44.gif[/smiley][smiley]s/sm_44.gif[/smiley][smiley]s/sm_38.gif[/smiley][smiley]s/sm_38.gif[/smiley]
صفورا جون من نفهمیدم چه راهنمایی میخوای؟ این خانم میخواد به دخترش نگه که داره شوهر میکنه و اونو بده به باباش خوب حالا چه کمکی از ما ساخته است؟ من نفهمیدم!
بچه ها... ولی از دید اون مادر تنها هم به قضیه نگاه کنید... بچه ها تو نوجوونی خیلی بی پروا و قدرنشناس میشن... اون مادر اگر لاقید بود 13 سال بچه رو نگه نمیداشت... درست نیست بگیم طی این سالها سرش به کارش گرم بوده به بچه نرسیده! شاید اگر تو اون زندگی جهنمی میموند کمتر از این فرصت و توان روحی برای رسیدگی به دخترش رو داشت. اما با اینکه باید موضوع رو به دخترش بگه و نظرش رو جلب کنه موافقم.
دخترکی شاد در من میزیست...که چونان شاپرک، به اینسو و آنسو میپرید...خیال پرواز داشت... و آرزوی پروریدن نسلی...پر از غصه شد...از رویاهایش دست کشید...هنوز پا به سن نگذاشته بود که پیر شد...پولکِ بالهایش ریخت... پَرپَر شد...
خانمه جوونه حق زندگی داره... یعد هم خدا از دلش خبر داره... واقعا ترس داره به قول دوستمون با یک دختر نوجوون بری تو خونه یک مرد جوون... شاید تو دانشگاه اونقدر از این موارد دیده که ترسیده شده و مجبور شده به این بهانه ها دخترش رو به خونه پدرش بفرسته. شاید در نوجوونی مورد آزار و اذیت مردی قرار گرفته و این ترس ناخودآگاه و مرضی در وجودش هست و میخواد دخترش از این جنبه آسیبی نبینه... از طرفی خودش هم جوونه و می خواد ازدواج کنه. مسلما طرفش مرد معقول و نجیبیه ولی شاید این ترسها در دلش هست...
دخترکی شاد در من میزیست...که چونان شاپرک، به اینسو و آنسو میپرید...خیال پرواز داشت... و آرزوی پروریدن نسلی...پر از غصه شد...از رویاهایش دست کشید...هنوز پا به سن نگذاشته بود که پیر شد...پولکِ بالهایش ریخت... پَرپَر شد...
مادره خیلی خودخواهه که بخواد دخترو دک کنه بره شوهر کنه یعنی چی که اون وقتی که از شوهر خبری نبود نگهش داشته و الان؟ میدونه بگه به دختر برو پیش بابات چه ضربه ای بهش میزنه؟ اون دختر غیر قابل تحمل شده دلیلش چیه؟ رفته ازش بپرسه؟ واقعا مادرم مادرای قدیم! خیلی ناراحت شدم.....
دوست قدیمی شما،بله مادره حق زندگی داره ولی قرار نیست به خاطر این حق پاشو روی کل عواطف،احساسات و غور دختر تازه به سن بلوغش بزه دختر توی این سن به مادر خوبی نیاز داره که در کنارش باشه و بحران دوران بلوغو سپری کنه زنی که به مردی که انتخابش کرده اونقدر اعتماد نداره که دخترشو باهاش تنها بزاره توی خونه چرا زنش میشه؟!!!!!! احساسی با قضیه برخورد نکنید لطفا بی سواد که نیست و به قول این دوستمون استاد دانشگاه ه! بره پیش روانشناس و اون مشکلاات درونیشو تصیح منه و ترسهاشو از اینکه دخترش رو با ناپدریش تنها بزاره چی میشه یا نمیشه مادری که یه بچه رو به دنیا میاره باید مادرانه کنارش باشه همه جوره! کسی نمیگه زندگیشو کلا وقف دخترش بکنه ولی قرار نیست دخترشو فدای خودش بکنه!!
به نظرم من باید به دخترش موضوع بگه.اصلا کار خوبی نمیکنه به بچه اش میگه من از پس مخارجت برنمیام خیلی بی انصافی این حرف دل آدم میشکنه.این به نظرم کوچیکترین حرف این خلنم به دخترش مشکل ارتباط با دخترش داره.... و موضوع دیگه حس انتقام که از شوهرش میخواد بگیره برای سالهایی که به تنهایی بچه بزرگ کرده.ولی باز انصاف نیست دخترش رو وسیله قرار بده.باید از روانشناس کمک بگیره .به نظرمن ببخشید این خانم شدیدا نیاز به درمان داره
ممنون از همه شما بابت کمک فکری تون.... من اخرین صحبتم باهاش در بین حرفاش متوجه شدم که دختره را به قصد مسافرت پیش باباش فرستاده .وبهش گفته دیگه به بابات بگو پیش من برنگردی .ونفرستت پیش من .من نمیام عقبت...خیلی هم عصبانی بود ونمیشد باهاش حرف زد میگفت دخترم بهم بد وبیراه وفحش های زشت داده...میگفت اصلا ازدواج مجدد هم برام مهم نیست فقط نمی تونم این شرایط زندگی با دختری که دائم ناسزاهای باباش را به من بلغور می کنه تحمل کنم...میگفت باباش چرت وپرت های ذهن بیمارشو به دختره هم الغا کرده ودخترش بهش حرفهای زشت وببخشید ناموسی زده واینم کتکش زده ....خلاصه دختره را فرستاده پیش .باباش ومیگه می خام مدارک مدرسه اش را هم بگیرم باباهه ببرتش خارج کشور یا هرجای دیگه که میتونه....دیکه صحبتی ازازدواج هم نمی کنه .....این خانم قبلا مادرمهربونی داشت که دختره را نگه می داشت وبزرگ می گرد وخانمه غرق کارش بود اون مادره که فوت شد این بدبختی هاش شروع شد....پدر دختره گفته هرچقدر پول بابت نگهداری دختره لازم داری بدم وپیش تو بمونه اینم گفته دیگه اصلا نمی تونم ولو با پول زیاد...وباید بیاد پیش تو وببریش خارج .وخودت واسش خرج کنی....من فقط به دوستم گفتم اگه این کارو بگنی اون دختر ت هم تا ابد اسم تو را نمیاره وبا این کارت برای همیشه اونو ازدست میدی وکاملا هم حق داره بره واسم تو را هم نیاره ونخاد تو را ببینه...(خواستم بترسه وفکر نکنه این چیزها الکیه)درست گفتم بهش؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟بعدش ازمن عصبانی شد .وگفت تو خودت همه زندگی ات را دیگران چرخوندن ونمی تونی درک کنی چقدرشرایط من فرق داره...
با کودک خود ...
با شوهر خود ....
آن گونه رفتار نکن که او هست....
بلکــــــه آن گونـــــه که تـــــــــــوـ دوســت داری او بشـــــود