از مادر شوهرم متنفرم

مادرشوهر من مارو خیلی اذیت کرد اول ازدواج به منو شوهرم گفت شما اجاره خونه ندید پولاتونو جمع کنید بیاید یکی دوسال با من زندگی کنید انقدر توی این دوسال منو اذیت کرد جلوی همه تحقیرمون میکرد میگفت من پول آب و برق میدم چراغارو روشن نذارید تا من میخواستم غذا درست کنم میگفت زیرشو کم کن گازم نسوزه اگه یه شب حال نداشتم ظرفارو بشورم جلوی همسایه و فامیل میگفت ظرفاشو نمیشوره میزاره من بشورم انقدر عصبی میشدم همیشه خونه مامانم بودم وقتایی که نمیومدم خونه فرداش میگفت غذا نداشتم بخورم همسایه اومده گفته وااا عروست برات غذا درست نمیکنه با هر بدبختی تحمل کردم تا خونه گرفتیم جدا شدیم الان تند تند به هر مناسبتی میاد یه هفته خونه من می مونه یهو بیاد خونم به هم ریخته باشه به روم میاره میگه مامان جان اینارو مرتب کن هر بار میاد من یه هفته سر درد میگیرم نمیدونم چیکار کنم به همه چی کار داره تربیت بچه حرف زدنم با شوهرم تو همه چی دخالت میکنه منم بلد نیستم مثل حاضر جوابا جوابشو بدم فقط میریزم تو خودم حرص میخورم چیکار کنم

منم ازش متنفرم.خیلی دلمو شکسته.نذاشتن عروسی بگیریم.الهی جوابشو ببینه این دنیا

منم متنفرم.اما الان دیگه بیخیال شدم

عزیزم همه بالاخره متنفر میشن 

من خودم تو جمع دوستان کلی ازش تعریف میکردم و میگفتم حرف ندارن 

بدی داشت ولی ندید می‌گرفتم 

بعدش شهر محل سکونت مون عوض شد 

بعدش اومد خونه م کاری باهام کرد که ازش بدم اومد 

بازم بهش محبت کردم و احترام گذاشتم بچه م دنیا اومد به شوهرم گفت طلاقش بده 

تا دوماه ک رفتیم شهرمون خانوم بچه م رو ندید و زنگ نزد 

اونجا هم خودم رفتم خونه ش

من خیلی باهات موافقم

مادر شوهر من مهربونه اما واسم مثل هوو هستش

البته الان متعادل ترشده ولی قبلا مثلا اگه من یه دکتر میرفتم یه بهونه جور میکرد شوهرم باید اونم میبرد