میدونی اخه
من خودم تصمیم توی بارداری این بود که فکره منفی نکنم و استرس بیخود به بچم ندم
توی راه برگشت ایه الکرسی خوندم سپردم به خدا
اومدم خونه به مامانم زنگ زدم ...دعوام کرد چرا تنها رفتی و دیدی که امپولتو بزنه و اینا
ینی بدونه اینکه من چیزی بگم و مامانم شرایطو بدونه همچین شکی کرده بود
دو نفر ادم گنده به همچین چیزی شک کردیم
دیگه نمیتونم از فکرم بیرونش کنم
شنبه میرم ازمایش میدم ببینم این روگام لامصب تو خونم هست یا نه
پارسالم یه سقط داشتم ... نمیتونم سره این شک با جون بچم بازی کنم و بیخیال بشم :(((
خدا خودت همه بچه ها رو حفظ کن ..بچه منم در کنار بقیه بچه ها خودت حافظش باش :((