سلام
عزیزم من هم این مشکلو تجربه کردم مادرشوهرم باعروس کوچیکترش خیلی خوب بود طوری که بارها خانواده و خودشو به سر من میکوبیدمن هم شاغلم هم تحصیل کرده همیشه باخودم میگفتم مهم نیست یه روز به این نتیجه میرسه من براش بد نبودم همچنان بهش احترام گذاشتم و حتی همسرمو تشویق میکردم بیشتر هوای مادرشو داشته باشه تا اینکه چند وقت پیش جاریم بدون هیچ دلیلی قهر کردو طلاق خواست چون از برادر شوهرم چک سفید امضا داشتن تهدیدش کردن که باید طلاقش بده بعد دوماه معلوم شد به خاطر رفتاره منو همسرم باهم حس حسادت داشته کلی به شوهرشو مادرشوهرم حرف زد که باید محضری تعهد بده که قید مامانشو همسر منو بزنه بعد کلی نصیحت فامیلاش پشیمون شدو خودش به برادر شوهرم گفت بیاد آشتی کنه حالا که برگشته مادرشوهرم مهمونیای آنچنانی براش میگیره دعوتش میکنه قربون صدقش میره از ترس اینکه اون دوباره حسادت نکنه دیگه به من اهمیت نمیده برادر شوهرم که تواون مدت من غمخوارش بودم الان منو فراموش کرده نمیدونم باید باهاشون چطور رفتار کنم
