کلا بین خواستگاری تا عروسی من بیست و هشت روز فاصله بود، کلی خاطره های عجله ای، هیجانی و جالب دارم. هر شب دوستامون میومدن الکی باهم جشن میگرفتیم و .... برای آزمایش ما بلد نبودیم که باید از محضر نامه بیاری و بری اداره بهداشت، رفتیم یه آزمایشگاه که پدرم آشنا بود، اونا هم ازمون آزمایش گرفتن، کلی هم پول گرفتن، بعدا فهمیدیم اینا فکر کردن ما مشکل داشتیم، آزمایش های تکمیلی برامون انجام دادن.
دوباره یه روز دیگه رفتیم اداره بهداشت و دوباره از اول علافی و آزمایش و ..... چون وقت کم داشتیم اگر همون روزی که رفتیم آزمایش نمیرفتیم، کلا همه چی به هم میخورد ، چون عروسی من تو عید بود و تو فاصله بیست و هشت روز فاصله بین خواستگاری و عروسی ، نصف بیشترش هم تعطیلی بود.