نگران نباشید خدا جای حق نشسته . توی مدرسه منو ابجیم نمیدونم مشکل بقیه چی بود بهمون گیر میدادن ما هم جوابشونو رو بزور میدادیم ( مثلا به من چیزی میگفتن لحیم جواب میداد چون من بغض داشتم و نمیتونستن صحبت کنم و اونا میگفتن به تو چه ما داریم با ابجین صحبت میکنیم و .. خلاصه الکی میرفتن شکایت ما رو میکردن مثلا ی روز رنگ کلاس معلم نیومده بود بچه ها کلی کلاسم ریخته بودن بهم و ... ما هم نشسته بودیم که یهو ناظم اومد گفت شما رقصیدید توی کلاس فردا مامانتون بیارید تهمت زده بودن بهمون ( شاید فکر کنید چیز کمی هست اما برای مایی که ی روز درمیون مامانمون مدرسه میخواست و مجبور بودیم کسی چیزی بهمون میگه دیگه سکوت کنیم تا کسی شکایت از ما نکنه تو مدرسه خیلی سخت بود خیلی وحشتناک بود ( ما اصلا بلد نبودیم برقصیم خداروشکر اینو همه خانواده میدونستن )
دوقلو هستیم
ما تا کسی اذیتمون نکنه کسی رو اذیت نمیکنیم
من خیلی خجالت میکشیدم بخوام به مامانم بگم بیاد مدرسه . مامانمم خسته شده بود . اما خدا خواست که توی راهنمایی خیلی خوب باشیم و باعث افتخار مامانمم . دبیرستان هم که آنلاین بود