دیروز اتفاقی ی داستانی رو خوندم
زندگی ی قاضی مصری بود
15 سال قبل وکیل بوده صب زود میرفته تا شب ی روز پرونده جا میذاره خونه برمیگرده زنش رو با ی مرد تو خونه میبینه
اون لحظه میگه باید این مرد رو بکشم اما چون خودش اهل قانون بوده میدونسته شاهد نداره نمیتونه خیانت رو ثابت کنه مرده رو بیرون کرده از خونه مرد هم کلی بهش خندیده و گفته بی غیرت و بی عرضه
زن رو هم بدون سروصدا و آبروریزی برده خونه پدرش و جدا شده و اون مرد و کارش رو بخدا واگذار کرده
با ی خانوم با تقوا ازدواج کرده و قاضی شده بعدش
بعد 15 سال قاضی ی پرونده جنایی شده تو دادگاه وقتی مرد رو دیده شناخته ازش خواسته جریان رو تعریف کنه
مرد هم گفته رفتم خونه زنم رو مشغول خیانت با ی مرد دیگ دیدم منم جفتشون رو کشتم
قاضی میگه شاهد داری میگه نه
قاضی میگه نباید میکشتی مرد میگه اگه خودت بودی چیکا میکردی قاضی میگه ب موقع خودش ی قاضی هم این صحنه هارو دیده و گذشته مرد تازه میشناسه قاضی رو
قاضی هم عکم اعدام مرد رو صادر میکنه
خلاصه ک اگر کاری رو واقعا بخدا واگذار کردی مطمین باش درست و ب موقع حتی اگر سالیان طولانی بگذره خودش جواب اون آدم رو میده