همون روز به مادرم گفتم زنگ بزن بگو تمومه مامانم گفت نمیخای فکر کنی چون پسره شغلش جایگاه بالایی داره. گفتم نه فقط بدون از این شوهر برای من در نمیاد .بعد رفتم سر نماز پیش خدا گریه کردم وبه پسره پیام دادم گفتم من وتو فرق داریم هر وقت یاد گرفتی رفیق اجتماعی چطورداشته باشی بعد ازدواج کن زندگی کسی رو به گوه نکش گفت بد برداشت کردی چیزی نیس امروزم گفتم ببین بار آخرت باشه ردی ازت رو گوشیم ببینم تو فکر کردی چون مهندسی کی هستی که لاس زدن برات عادیه اینقدر. بعدم گفتم دیگه چیزی نمیگم به حرمت خونواده ها برو که برو
فقط هنوز نتونستم به خودم بیام میدونم که درک میکنی . حتی حوصله ندارم صبحا برم سرکار ولی دارم ادامه میدم