من ذاتا آدمی هستم که همیشه زندگیمو سربسته نگه میداشتم. چون معتقدم دیگران آماده پریدن وسط زندگی آدم اونم با کفش هستن.
مشکل من مادرشوهرمه که کلا برعکسه. با اینکه فرهنگیه ولی از گفتن مسائل زندگی بچه هاش به خواهراش و دوستاش نگرانی نداره.
من و همسرم تحصیلات بالایی داریم ولی خب اوضاع مالیمون خیلی خوب نیست. چون شوهرم رفته توی یک کار تولیدی که هر چی درمیاره صرف چک و قسط وام میشه.
حالا مادر شوهرم هر وقت کسی ازش بپرسه پسرتون و عروستون چطورن راست میره سر اینکه نه همش دارن چک میدن و اینجور و اونجور. بعد فکر کن اون آدمها میان برای ما راهکار ادامه میدن.
به شوهرمم میگم خوشم نمیاد مامانت اینجوریه، ولی میگه خب دلش میسوزه و خلاصه طرف اونو میگیره. با اینکه میدونه راست میگم.