دلم از همه چی مخصوصا شوهرم گرفته

وا . عزیزم تو باید شوهرت تحت فشار بزاری اونا دارن از بی سرزبونی تو سواستفاده میکنن. توام فردا شبش برق اتاق خاموش روشن  میکردی .توام آخه هیچی نمیگی. ما بچه بودیم عمم اینا خونشون یه مشگلی پیش اومده بود اومده بودن خونه ما نمیرفتن. خاهرم اون موقع ۴ سالش بود. انقد زبون داشت ت  چششون نگاه میکرد. میگفت مامانم خسته شده شما پاشین غذا دریت کنید.مگه مامانم کارگر شماست.اونام خجالت میکشیدن پا میشدن کار میکردن.وگرنه هیچکی از کار مجانی بدش نمیاد

آدم یبار به دنیا میاد یبار زندگی میکنه اونم چشم به هم بزنه میبینه پیر شده هیچ کسی ارزششو نداره بخاطرش زندگیمونو زهر کنیم باید دفاع کنی از خودت بنظرم هیچ زنی نباید بچه رو بهانه کنه ابرو رو بهانه کنه باید وقتی دید داره شکنجه میشه بزاره بره دنبال خوشبختیش 

ببین بذار یه چی بگم یه کارهای غیر مستقیم کن تا ازت شاکی بشن و اونا شروع کننده دعوا باشن بعد توهم بزن به کولی گری و حالتو خراب نشون بده و بگو میخوام طلاق بگیرم بچه ام نمیخوام بذار دخترت گریه کنه جلوشون دنبالت بیاد و تو رو بگیره وقتی ببینن جنجال درست کردن و خود شوهرتم ببینه همه چی بهم ریخته بلاخره مجبور میشه یه حرکتی کنه 

راه زیادیو رفتم تا پای طلاق رفتم و برگشتم(ازدواج دومم بود)نشستم کنار مادر خواهراش،دقت کردم به حرفا و رفتاراشون،باخودم گفتم اگه اینجور رفتارا رو شوهرم جواب میده پس منم باید مثل خودشون باشم و شدم،دعوا و جنجال راه ننداختم مثل خودشون موذیانه گلیممو از اب کشیدم بیرون

اینا دیگه شورش دراوردن. کاملا به شما مسلط شدن .کاش از اول دمشون قیچی میکردی. دیگه خیلی پرروشدن .بازم میتونی از هرجایی شروع کنی خوبه. تو عزمت جزم کن خدا کمکت میکنه.خدا هم دوست نداره که مقابل ظلم سکوت کنی. خوشش نمیاد. احترام گزاشتن هم حد حدودی داره. از یه جا شروع کن. میگی من نمیتونم به کسی چیزی بگم. به خدا منم همیمطوری بودم. بعدش که زبون دراوردم به قول شوهرم و خونوادش تازه فهمیدم چقد تا الان اشتباه کردم سکوت کردم 

آخ که انگار داغ دلمو تازه کردی عزیزم بعد بیا بهم بگو چکار کردی 

ببین اسی جان با تمام وجودم درکت میکنم شوهرمنم مثل شوهر توعه اصلا با خانواده وفامیل من رفت و امد نداره منم قبلا خیلی بهش بها میدادم الان شدم مثل خودش اصلا برام مهم نیست چه کار میکنه ولی رابطه همیشه داریم دارم کم کم محبت میکنم قبلا بلد نبودم الانم زورم میاد بغلش کنم یا بوسش کنم چون حرفهاش از یادم نمیره ولی برای بچه هام این کارارو میکنم باورم نمیشد دیروز میگفت بریم خونه ی مادرت گفتم کار دارم بی خیال زیاد شد حرفام میخام بگم محکم باش فکر نکنه ازش میترسی یا بهش احتیاج داری منن ۱۵ ساله ازدواج کردم تازه متوجه شدم چطور باید زندگی کنم 

زن طلاق گرفته که مادر دوتا بچه هم هست کارهم که میکنه چرا باید با تو زندگی کنه ؟ من فکر کردم یه دختر ده دوازده سالست که داره با شما زندگی میکنه اون خانوم بره خودش خونه اجاره کنه زندگی کنه خب معلومه یکی براش بپز بشور همه چی اماده مثل هتل اونم میره سرکار پولاش و جمع میکنه قوی باش به خاطر دخترت که اگر ببینه مادر ضعیفی داره اونم تو جامعه یه ادم ضعیف و توسری خور میشه به بچت یاد بده ازت دفاع کنه