سلام
تاریخ زایمانم 20 اردیبهشت ماه بود ، حدود اخرای شب بود که به زایشگاه مراجعه کردم و دستگاه nst رو بهم وصل کردن . ماماهای تازه کار برای خوب شدن حرکات جنین به شکم من ضربه های محکمی زدند و وقتی اعتراض کردم گفتن داریم از خواب بیدارش می کنیم . متخصص زنان بعد از مدتی اومد و منو معاینه کرد و گفت دهانه رحم 2 سانتیمتر باز شده اما چون سر بچه بالاست بستری نمیکنم برو و پیاده روی کن هر وقت احساس درد داشتی مجدد مراجعه کن ولی حرکات بچه رو کنترل کن اگه کم شد بلافاصله بیا . صبح روز بعد برای ازمایش ادرار به بیمارستان مراجعه کردم که در این حین متوجه شدم بچه حرکت نمی کنه به زایشگاه مراجعه کردم و از من خواستن که چیز شرین بخورم و بعد مراجعه کنم . مجدد منو زیر دستگاه ان اس تی بردند و چون نتیجه رضایت بخش نبود و بچه حرکت نداشت مجدد این کارو کردن و دوباره بیست دقیقه زیر دستگاه بودم که دیدم نوار قلب بچه داره صاف میشه به ماما گفتم چرا صافه نوار قلب استرسی شد و گفت احتمالا به خاطر انقباضات رحمی هست . بعد پایان بیست دقیقه دوم با متخصص زنان تماس گرفت و دکتر دستور داد بستریم کنن تا با آمپول فشار روند زایمان رو شروع کنن . به اتاق بستری رفتم و نمونه خون از من گرفتن . بعدش دستگاه شنیدن ضربات قلب جنین رو به شکمم وصل کردن که ناگهان صدای قلب بچه افت کرد و اورژانسی سزارین شدم در صورتی که به نظر من همون 20 دقیقه اول که حرکت بچه حس نشد و نوار قلب مشکل داشت باید اورژانسی اعلام می شد وضعیتم و نباید دوباره بیست دقیقه رو زیر دستگاه می رفتم و زمان طلایی از دست می رفت، با صدای فریادهای یه مرد به هوش اومدم و دیدم پزشک جراح بالای سرم فریاد می زنه که چرا دیر اومدی چرا دیر اومدی ، احساس درد شدیدی داشتم با هر زحمتی بود فقط تونستم بگم بچم ... دکتر فریاد زد حالش اصلا خوب نیست . بیهوش شدم دوباره به هوش اومدم با فریادهای دکتر دوباره پرسیدم بچم ...دکتر گفت زنده نمی مونه حالش خیلی بده . رفت و برگشت و گفت بچت مرده ... فریاد زدم و گریه کردم و دکتر هم فریاد می زد که چرا دیر اومدی . بیهوش می شدم و به هوش میومدم زجر می کشیدم و مرگ فرزندم رو باور نمی کردم . نه ماه انتظار ... ازشون خواستم بچم رو بهم نشون بدن قبول نمی کردن التماسشون کردم . اوردن گذاشتن روی سینم چون بدنم حس نداشت فقط تونستم نگاش کنم . فرشته ی معصومم اروم خوابیده بود ولی ناگهان از دهان و دماغش خون اومد ، فورا بردنش و هر چی التماس کردم دیگه به من نشونش ندادن . به همین راحتی نه ماه انتظار من دود شد و هوا رفت گفتن که دچار دکولمان مخفی شده بودم و جفت کنده شده بوده . به نظر من ماماهایی که ضربه به شکمم زدند عامل دکولمان بودند چون من نه دیابت دارم و نه فشارخون و نه هیچ مشکل دیگه ای . بچه هم کاملا سالم بود . از همه کادر پزشکی شکایت کردیم و بچه رو کالبد شکافی کردن . پزشکی قانونی گفت بچه سالم بوده من شدیدا افسرده شدم و توی این سیزده روز کاملا نابود شدم . چطور دوباره به زندگی برگردم؟ پسر چهار و نیم ساله هم دچار بحران روحی شده چون خیلی منتظر نی نی بود . چکار میتونیم بکنیم؟؟؟ نابود شدیم .... نابووود
دوستان ارزوی صبر کنین واسم که خیلی نیاز دارم . همش گریه می کنم و مرگ فرزندم رو هنوز باور نکردم . فرشته ی بی گناهم محمد اسماعیل آسمونی شد و ناباورانه در سوگ مرگش هستیم....