سلام بچه ها.من بیست و یک سالمه و بعد از شش سال رابطه دوستی و چهار پنج بار خواستگاری بخاطر سن کممون خ

سلام بچه ها.من بیست و یک سالمه و بعد از شش سال رابطه دوستی و چهار پنج بار خواستگاری بخاطر سن کممون خانواده مخالف بودن.دو سال پیش بابام شرط گذاشت که بره سربازی.که شاید جدایی بیفته و دل سرد شیم از هم.ولی علاقمون بیشتر شد که کمتر نشد .من گذشته هام خییییلی دردناک بوده و همه رو هم خودش اطلاع داره هم خانوادش.و همه پذیرفتن.چون مقصر نبودم راجب گذشته هام.دوس داشتم بگم ولی دیگه نای مرور رو ندارم.عذابم میده.تو این شش سال رابطه ک اولش بچه بازی بود و تا یکی دوسال پیش خیلی جدی نبودم ولی حالا خیلی خاطرات تلخ و شیرین با هم ساختیم و خیلی وابسته شدیم و واقعا با هم از ته دل زندگی کردیم پنج شنبه همین هفته قراره بیان خواستگاری بابای من راضی نیست چون میگه چندبار با زبون خوش بهش گفتم رابطه رو‌قطع کنید تا بعد ببینیم چی میشه ولی خیلی سخت بود برامون قطع کامل رابطه حالا لج ایشون رو برداشته و راضی ب وصلت نمیشه بابام با این سنم قد یه زن چهل ساله تو زندگیم سختی کشیدم ولی برای اولین بار دلم میخواد با اونی که میخوام زندگی کنم یکم طعم خوشحالی رو بچشم حتی اگر کوتاه باشه اینارو گفتم که برسم به این قسمت که بگم تا سه روز دیگه هرکدومتون لطف کنید در حد یه صلوات هم ک شده برا راضی شدن بابام و تموم شدن این جدایی بفرسته از خدا میخوام ب حق همین دل شکسته ام حاجت دل کسایی که برام دعا کردن و اونایی هم ک دعا نکردن ب زودی زود بده الهی آمین محتاجم ب دعاتون این پنج شنبه و خواستگاری آخرین باری هست که انجام میشه با هر دین و مذهبی که هستید برام دعا کنید