آخر دروغگویی و صداقت نداشتن و خیانت کردن میشه تنهایی جسم پیشت روح و فکر پیش کسی دیگه و نباید نمک نشناس بود یاد اون روزای حال بدت روزای حال زارت روزای عصبی بودنت شبهای که گفتی بستریم دلواپس های من نگران بودن ها وووووووو آخرش شد اون
زمین گرده اینقدر میچرخه تا یه روز دست تو یقیه تو مچ تو یا خرخره تو میگیره
من و جام می و معشوق، الباقی اضافات است
اگر هستی که بسم الله، در تأخیر آفات است
مرا محتاج رحم این و آن کردی، ملالی نیست
تو هم محتاج خواهی شد، جهان دار مکافات است...
ز من اقرار با اجبار می گیرند، باور کن
شکایت های من از عشق ازین دست اعترافات است
میان خضر و موسی چون فراق افتاد، فهمیدم
که گاهی واقعیت با حقیقت در منافات است
اگر در اصل، دین حُبّ است و حُبّ در اصل دین، بی شک
به جز دلدادگی هر مذهبی، مُشتی خرافات است...