من الان سی سالمه اخرین دوستم مال دوران دبیرستانمه البته اون موقع هم خوش گذرونی نداشتیم به اون صورت
شوهرم بر عکس من هزار تا دوست داره با چند نفرشون رفت و امد کردیم من خواستم باب دوستی رو باز کنم با زناشون هی به بهونه های مختلف زنگ زدم و کادو تولد گرفتم و هی گفتم بریم فلان جا ولی همشون اینقدر خودشون دوست دارن دیگه به من محل نمیذارن
چند سال پیش سر همین شدید افسردگی گرفته بودم عین کنه ها خودمو به زور میچسبوندم به غریبه ها تا دوست شیم
الان دیگه عادت کردم و ازون حال بد دراومد و با شوهر و بچه هام خوشم ولی جدیدا اینقد تاپیک با این موضوع میبینم داغ دلم تازه میشه دوباره